فیک کوک
فیک کوک
Part.12
رفتیم رستوران خیلی جای قشنگی بود
رفتیم غذا رو سفارش دادیم و منتظر بودیم که من حوصلم سر رفت و اومدم حیاط کوکم پشت سر من اومد
پیشم وایستاد و گفت:ا/ت گفتم:بله
صورتمو برگردوندم که صورتامون یه میلی متر با هم فاصله داشت
گفت:دوستت دارم
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بوسیدم تو شک بودم که مامان کوک اومد
م ک:........
سریع کوک رو هل دادم
مامان کوک یه خنده ریزی کرد و گفت ادامه بدید ا/ت:آخه م ک:ادامه بدیییدددد کوکم که از خداشه بود دوباره منو بوسیدم منم داشتم اونو هل میدادم ولی اون زورش بیشتر بود چشمام تا جایی که میتونستم باز بود و تصمیم گرفتم ببندم تا از خجالت آب نشم بالاخره ولم کرد و رفتیم داخل
از زبان ا/ت
دلم می خواست کل اینجارو دنبال کوک بدوم ولی خیلی حیففف که مامان باباش اینجان
.........
رفتیم نشستیم که غذا ها رو آوردن چه غذا های خوشمزه ای میزدنااا ولی باید خودمو حفظ میکردم که حمله ور نشم سمتشون (ا/ت غذا رو خیلی دوست داره ولی خیلی کم میخوره)وقتی بزرگ تره شروع کردن به خوردن منو کوک هم شروع کردیم کوک هر چی به دستش میرسید رو میزاشت تو بشقاب من
اروم گفتم:میترکما
در همین حال که داشت بازم میزاشت خندید که دستشو گرفتمو گفتم عشقم بسه دیگه خب؟ کوک:عشقم؟ (:
ا/ت:غذا پرید تو گلوش و داشت سرفه میکرد کوک بیا آب بخور آبو از دستش گرفتم و یکم خوردم که بند اومد
م.ک:ا/ت خوبی؟
ا/ت:بله،خوبم
پرش زمانی به آخرین روز سفر
ا/ت:هوفففف می خوام برم خونه
کوکی ژونمممم
کوک:بهلههههه
ا/ت:میشه بلیط بگیرریییییییی
کوک:بااششششهههههه
(چون کوک تو حمومه داد میزنن)
در حموم باز شد......
ببخشید نبودم حالم خوب نبود.....
Part.12
رفتیم رستوران خیلی جای قشنگی بود
رفتیم غذا رو سفارش دادیم و منتظر بودیم که من حوصلم سر رفت و اومدم حیاط کوکم پشت سر من اومد
پیشم وایستاد و گفت:ا/ت گفتم:بله
صورتمو برگردوندم که صورتامون یه میلی متر با هم فاصله داشت
گفت:دوستت دارم
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بوسیدم تو شک بودم که مامان کوک اومد
م ک:........
سریع کوک رو هل دادم
مامان کوک یه خنده ریزی کرد و گفت ادامه بدید ا/ت:آخه م ک:ادامه بدیییدددد کوکم که از خداشه بود دوباره منو بوسیدم منم داشتم اونو هل میدادم ولی اون زورش بیشتر بود چشمام تا جایی که میتونستم باز بود و تصمیم گرفتم ببندم تا از خجالت آب نشم بالاخره ولم کرد و رفتیم داخل
از زبان ا/ت
دلم می خواست کل اینجارو دنبال کوک بدوم ولی خیلی حیففف که مامان باباش اینجان
.........
رفتیم نشستیم که غذا ها رو آوردن چه غذا های خوشمزه ای میزدنااا ولی باید خودمو حفظ میکردم که حمله ور نشم سمتشون (ا/ت غذا رو خیلی دوست داره ولی خیلی کم میخوره)وقتی بزرگ تره شروع کردن به خوردن منو کوک هم شروع کردیم کوک هر چی به دستش میرسید رو میزاشت تو بشقاب من
اروم گفتم:میترکما
در همین حال که داشت بازم میزاشت خندید که دستشو گرفتمو گفتم عشقم بسه دیگه خب؟ کوک:عشقم؟ (:
ا/ت:غذا پرید تو گلوش و داشت سرفه میکرد کوک بیا آب بخور آبو از دستش گرفتم و یکم خوردم که بند اومد
م.ک:ا/ت خوبی؟
ا/ت:بله،خوبم
پرش زمانی به آخرین روز سفر
ا/ت:هوفففف می خوام برم خونه
کوکی ژونمممم
کوک:بهلههههه
ا/ت:میشه بلیط بگیرریییییییی
کوک:بااششششهههههه
(چون کوک تو حمومه داد میزنن)
در حموم باز شد......
ببخشید نبودم حالم خوب نبود.....
۸.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.