"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بارداری و کتکت میزنه و....🐳🧸پارت دوم:////
با دیدن می سون که خرس عروسکی بزرگی رو بغل کرده بود و همونطور خواب رفته بود دلم گرفت...نزدیکش شدم و کنارش روی زمین نشستم...دستی به صورتش کشیدم که با دیدن رد اشک روی صورت کوچولوش لعنتی به خودم فرستادم...اروم بغلش کردم و بردنش تو خودم و روی تخت خوابوندمش...خودمم کنارش خوابیدم و همونطور که با دستم موهاش رو نوازش می کردم شروع کردم به حرف زدن باهاش...میدونم کاری که کردم بخشیدنی نیست...اما تو قلب مهربونت بزرگ تر از این حرف هاست...منو ببخش که باعث ناراحت شدنت شدم...سرم رو نزدیک شکمش بردم و بوسه ی ریزی روش گذاشتم...تو هم منو ببخش فندقم...*می سون رو تکون داد*یا می سون شی ازت معذرت خواهی کردم دیگه بلند شو...هی دخترک لوس الان اصلا موقعیت خوبی برای ناز کردن نیستااا...می سون...می سون چشمات رو باز کن*نگران*...ترسیده بغلش کردم و از اتاق خارج شدم و به طرف حیاط دویدم...بعد از اینکه سوار ماشین شدیم با بیشترین سرعت به طرف بیمارستان حرکت کردم.
*بیمارستان ملی سئول*
جونگ کوک{همونطور که به دیوار تکیه داده بودم منتظر به در اتاق زل زده بودم...با بیرون اومدن دکتر از اتاق به طرفش رفتم...اقای دکتر حالشون چطوره؟ *نگران*
دکتر چانگ{نسبتتون با بیمار چیه؟
جونگ کوک{همسرشم.
دکتر چانگ{بهتره بیاین اتاق من تا راحت تر صحبت کنیم.
جونگ کوک{باشه
*اتاق،دکتر چانگ شی هیون*
دکتر چانگ{نمیتونم بگم حال بیمار خوبه چون فشار عصبی که به بیمار وارد شده متاسفانه موجب اذیت شدن جنین شده...ولی خب جای نگرانی نیست بهشون آرامبخش زدم تا کمی استراحت کنن.
جونگ کوک{ک...کی مرخص میشه؟
دکتر چانگ{بهتره دو یا سه روز مهمون ما باشن...برای احتیاط لازمه.
جونگ کوک{ممنون...از اتاق بیرون اومدم به طرف اتاق می سون حرکت کردم...باورم نمی شه من باعث بانی این اتفاقات باشم...با حالی خراب روی صندلی کنار تخت می سون شستم و دستش رو توی دستم گرفتم و بوسیدم...سرم رو روی دستش گذاشتم و چشمام رو بستم.
*ساعت 3:12 بعد از ظهر*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی بارداری و کتکت میزنه و....🐳🧸پارت دوم:////
با دیدن می سون که خرس عروسکی بزرگی رو بغل کرده بود و همونطور خواب رفته بود دلم گرفت...نزدیکش شدم و کنارش روی زمین نشستم...دستی به صورتش کشیدم که با دیدن رد اشک روی صورت کوچولوش لعنتی به خودم فرستادم...اروم بغلش کردم و بردنش تو خودم و روی تخت خوابوندمش...خودمم کنارش خوابیدم و همونطور که با دستم موهاش رو نوازش می کردم شروع کردم به حرف زدن باهاش...میدونم کاری که کردم بخشیدنی نیست...اما تو قلب مهربونت بزرگ تر از این حرف هاست...منو ببخش که باعث ناراحت شدنت شدم...سرم رو نزدیک شکمش بردم و بوسه ی ریزی روش گذاشتم...تو هم منو ببخش فندقم...*می سون رو تکون داد*یا می سون شی ازت معذرت خواهی کردم دیگه بلند شو...هی دخترک لوس الان اصلا موقعیت خوبی برای ناز کردن نیستااا...می سون...می سون چشمات رو باز کن*نگران*...ترسیده بغلش کردم و از اتاق خارج شدم و به طرف حیاط دویدم...بعد از اینکه سوار ماشین شدیم با بیشترین سرعت به طرف بیمارستان حرکت کردم.
*بیمارستان ملی سئول*
جونگ کوک{همونطور که به دیوار تکیه داده بودم منتظر به در اتاق زل زده بودم...با بیرون اومدن دکتر از اتاق به طرفش رفتم...اقای دکتر حالشون چطوره؟ *نگران*
دکتر چانگ{نسبتتون با بیمار چیه؟
جونگ کوک{همسرشم.
دکتر چانگ{بهتره بیاین اتاق من تا راحت تر صحبت کنیم.
جونگ کوک{باشه
*اتاق،دکتر چانگ شی هیون*
دکتر چانگ{نمیتونم بگم حال بیمار خوبه چون فشار عصبی که به بیمار وارد شده متاسفانه موجب اذیت شدن جنین شده...ولی خب جای نگرانی نیست بهشون آرامبخش زدم تا کمی استراحت کنن.
جونگ کوک{ک...کی مرخص میشه؟
دکتر چانگ{بهتره دو یا سه روز مهمون ما باشن...برای احتیاط لازمه.
جونگ کوک{ممنون...از اتاق بیرون اومدم به طرف اتاق می سون حرکت کردم...باورم نمی شه من باعث بانی این اتفاقات باشم...با حالی خراب روی صندلی کنار تخت می سون شستم و دستش رو توی دستم گرفتم و بوسیدم...سرم رو روی دستش گذاشتم و چشمام رو بستم.
*ساعت 3:12 بعد از ظهر*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۷.۸k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.