تک پارتی نامجون
تک پارتی نامجون
_ خب شاید بگین سفید رنگ طبیعی،اما برای یه خون اشام هرگز نبوده و نخواهد بود بود.
این جمله رو شما الان این جمله رو از زبون یه خون اشام شنیدید.
درسته من یه خون اشامم،شاید خون اشام موجود موردت علاقت باشه و دوست داشته باشی یک بار هم که شده زیبایی و قدرت خون اشام ها رو داشته باشین.
اما می تونم با تمام وجود قسم بخورم که خون اشام بودن افتضاحههههه.
اره درست شنیدی،افتضاح،چون مودام بدنت به خون نیاز داره،و اگه این نیاز برطرف نشه ممکن وحشی بشیم و تمام اطرافیانمون رو از خودمون بترسونیم.
اره استادتون همچین موجود وحشتناکی،بخاطر همین هم باید ترکتون کنم.
اما قول می دم همیشه به یادتون باشم.
یکی از دانشجو ها یه اعتراض ایستاد و بلند گفت:اقای کیم،چیز...نامجونا،شما که تونستین تا الان خودتون رو کنترل کنین،چرا باید برید؟
نامجون پوس خند زد و با لحن دوستانه ای گفت:پری برفی،زمان هیچ وقت قابل پیش بینی نیست.
ته سونگ به سمت نامجون دوید و گفت:اما شما نمی تونید ما رو رها کنید.
ما به شما نیاز داریم،یعنی همه ی ما بهتون نیاز داریم،در واقع شما هستید که همیشه هوای ما رو دارید،بقیه اصلا به ما توجه نمیکنن.
نامجون از پشت میز بیرون امد و شروع کرد به قدم زدن در راستای کلاس،قطعا دلتنگ این زمان ها می شد،خوشی هایی که با بچه ها تجربه کرده بود،تمام خنده ها،چهره هاشون،صدای خاطره انگیزه و بسیار از خاطراتی که با اونها داشت.
دلتنگ تک تک این مورد ها به خصوص جی یونگ....
_دخترا،پسرا،من دوست شماهام،دوست واقعی هرگز همدیگه رو فراموش نمی کنن؛من هم هرگز شما رو فراموش نمیکنم.
من شما ها رو دوست دارم،همونطور که می دونید من فقط 28 سالمه،و اختلاف سنی زیادی با شما ها ندارم.
جی یونگ دختری بود که عاشق نامجون بود،با خبر رفتنش قلبش خورد شد.
دستی رو روی سرش احساس کرد،چهره ی نامجون ناراحت به نظر می رسید.
ن.ا:جی،حالت خوبه؟
جی یونگ به دو طرف سر تکون داد،معلومه که حالش خوب نیست.
ادامه در پارت دوم ...
_ خب شاید بگین سفید رنگ طبیعی،اما برای یه خون اشام هرگز نبوده و نخواهد بود بود.
این جمله رو شما الان این جمله رو از زبون یه خون اشام شنیدید.
درسته من یه خون اشامم،شاید خون اشام موجود موردت علاقت باشه و دوست داشته باشی یک بار هم که شده زیبایی و قدرت خون اشام ها رو داشته باشین.
اما می تونم با تمام وجود قسم بخورم که خون اشام بودن افتضاحههههه.
اره درست شنیدی،افتضاح،چون مودام بدنت به خون نیاز داره،و اگه این نیاز برطرف نشه ممکن وحشی بشیم و تمام اطرافیانمون رو از خودمون بترسونیم.
اره استادتون همچین موجود وحشتناکی،بخاطر همین هم باید ترکتون کنم.
اما قول می دم همیشه به یادتون باشم.
یکی از دانشجو ها یه اعتراض ایستاد و بلند گفت:اقای کیم،چیز...نامجونا،شما که تونستین تا الان خودتون رو کنترل کنین،چرا باید برید؟
نامجون پوس خند زد و با لحن دوستانه ای گفت:پری برفی،زمان هیچ وقت قابل پیش بینی نیست.
ته سونگ به سمت نامجون دوید و گفت:اما شما نمی تونید ما رو رها کنید.
ما به شما نیاز داریم،یعنی همه ی ما بهتون نیاز داریم،در واقع شما هستید که همیشه هوای ما رو دارید،بقیه اصلا به ما توجه نمیکنن.
نامجون از پشت میز بیرون امد و شروع کرد به قدم زدن در راستای کلاس،قطعا دلتنگ این زمان ها می شد،خوشی هایی که با بچه ها تجربه کرده بود،تمام خنده ها،چهره هاشون،صدای خاطره انگیزه و بسیار از خاطراتی که با اونها داشت.
دلتنگ تک تک این مورد ها به خصوص جی یونگ....
_دخترا،پسرا،من دوست شماهام،دوست واقعی هرگز همدیگه رو فراموش نمی کنن؛من هم هرگز شما رو فراموش نمیکنم.
من شما ها رو دوست دارم،همونطور که می دونید من فقط 28 سالمه،و اختلاف سنی زیادی با شما ها ندارم.
جی یونگ دختری بود که عاشق نامجون بود،با خبر رفتنش قلبش خورد شد.
دستی رو روی سرش احساس کرد،چهره ی نامجون ناراحت به نظر می رسید.
ن.ا:جی،حالت خوبه؟
جی یونگ به دو طرف سر تکون داد،معلومه که حالش خوب نیست.
ادامه در پارت دوم ...
۴۴۷
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.