~~~فیک دوست پسر بد اخلاق من~~~
پارت : 3
تهیونگ :
نه بیبی ، مثل اینکه متوجه نمیشی چی دارم میگم اینو بدون عادت ندارم ی حرفو دوبار بزنم تو هیجا نمیری (حالت اعصبانی)
بعد دستشو به سمت خودم کشیدمو صدای جیغش بلند شد
تهیونگ : هیس بیبی کاریت ندارم
ا.ت : از کجا باید باور کنم؟
تو چشماش زل زدم انگار از حرکات ناگهانیم ترسیده بود دستمو روی موهاش کشیدم قشنگ میتونستم لرزش بدنشو حس کنم
ا.ت :
داشتم با اون مرده هر*زه بحث میکردم که یهو دستمو کشید که جیغ کشیدم منو رو پاهاش نشوند و بهم خیره شد و گفت : هیس بیبی کاریت ندارم.
منم در جوابش گفتم : از کجا باید باور کنم. از حرکتش که ناگهانی وسط دعوا انجام داد خیلی ترسیدم و بدنم داشت می لرزید احساس کردم متوجه ترسم شده دستشو لای موهام برد و نوازششون کرد که دستمو بردم سمت موهام و دستشو پست زدم بهم نگاهی انداخت عرضم ب خدمتتون اون فقط ی نگاه معمولی نبود توش پر شده بود از عصبانیت و کینه ی جوری نگاهم می کرد که زبونم داشت بند می اومد
تهیونگ : ببینم بیبی اسمت چیه؟
ا.ت : چرا باید اسممو به ی آدم روبا بگم؟
پوز خندی تحویلم داد که تعجب کردم چون مافیا یا رئیس میتونه خیلی چیزا رو مال خودش کنه اما درباره من سخت در اشتباهه من هیچ وقت مال کسی نبودم و نیستم من فقط مال خودمم و کسی نمیتونه منو به اجبار داشته باشه چه برسه که ی مافیا بخواد این کا رو کنه
تهیونگ : فکر کردی اگه اسمتو نگی من نمیفهمم؟ من با ی تلفن میتونم خانوادتو به خاک سیاه بنشونم در ضمن دونستن اطلاعات برای من کاری نداره کافیه الان به زیر دستم تلفن کنم و همه اطلاعات زندگیتو بفهمم.
منو از بغل خودش بیرون آورد و بلند شد در اتاقو باز کرد
تهیونگ : خدمتکار
خدمتکار : بله قربان
تهیونگ : این خانومو ببر اتاقش.
خدمتکار بیرون اتاق منتظرم شد به اون مافیا ی چشم غوره ای رفتم که پوزخندی تحویلم داد با حرث از اتاقش زدم بیرون
تهیونگ :
نه بیبی ، مثل اینکه متوجه نمیشی چی دارم میگم اینو بدون عادت ندارم ی حرفو دوبار بزنم تو هیجا نمیری (حالت اعصبانی)
بعد دستشو به سمت خودم کشیدمو صدای جیغش بلند شد
تهیونگ : هیس بیبی کاریت ندارم
ا.ت : از کجا باید باور کنم؟
تو چشماش زل زدم انگار از حرکات ناگهانیم ترسیده بود دستمو روی موهاش کشیدم قشنگ میتونستم لرزش بدنشو حس کنم
ا.ت :
داشتم با اون مرده هر*زه بحث میکردم که یهو دستمو کشید که جیغ کشیدم منو رو پاهاش نشوند و بهم خیره شد و گفت : هیس بیبی کاریت ندارم.
منم در جوابش گفتم : از کجا باید باور کنم. از حرکتش که ناگهانی وسط دعوا انجام داد خیلی ترسیدم و بدنم داشت می لرزید احساس کردم متوجه ترسم شده دستشو لای موهام برد و نوازششون کرد که دستمو بردم سمت موهام و دستشو پست زدم بهم نگاهی انداخت عرضم ب خدمتتون اون فقط ی نگاه معمولی نبود توش پر شده بود از عصبانیت و کینه ی جوری نگاهم می کرد که زبونم داشت بند می اومد
تهیونگ : ببینم بیبی اسمت چیه؟
ا.ت : چرا باید اسممو به ی آدم روبا بگم؟
پوز خندی تحویلم داد که تعجب کردم چون مافیا یا رئیس میتونه خیلی چیزا رو مال خودش کنه اما درباره من سخت در اشتباهه من هیچ وقت مال کسی نبودم و نیستم من فقط مال خودمم و کسی نمیتونه منو به اجبار داشته باشه چه برسه که ی مافیا بخواد این کا رو کنه
تهیونگ : فکر کردی اگه اسمتو نگی من نمیفهمم؟ من با ی تلفن میتونم خانوادتو به خاک سیاه بنشونم در ضمن دونستن اطلاعات برای من کاری نداره کافیه الان به زیر دستم تلفن کنم و همه اطلاعات زندگیتو بفهمم.
منو از بغل خودش بیرون آورد و بلند شد در اتاقو باز کرد
تهیونگ : خدمتکار
خدمتکار : بله قربان
تهیونگ : این خانومو ببر اتاقش.
خدمتکار بیرون اتاق منتظرم شد به اون مافیا ی چشم غوره ای رفتم که پوزخندی تحویلم داد با حرث از اتاقش زدم بیرون
- ۱۰.۴k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط