Part
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁸⁷
Part⁸⁷
"صبح روز بعد"
"_دیشبو اصلا نخوابیدم و یه این فکر میکردم که میتونم از ات و بچمون محافظت کنم یا نه... اصلا میتونیم برگردیم قصر...من به عنوان پادشاه باید چیکار کنم...چه بلایی سر مردم میاد. خیلی ذهنم بهم ریختس باید خودمو جمعمو جور کنم...ات هنوز خواب بود باید پاشم.
"_از چادر اومدم بیرون یه صدایی از اون پشت میومد اروم اروم نزدیک شدم که دیدم تهیونگ با یه چنتا چوب تو دستش بود
_هعی داری چیکار میکنی
•هیچی... هوا سرد شده رفتم یه چنتا هیزم اوردم برای شب اتیش روشن کنیم
_هوم.. اوکی
" صدای گریه بچه بلند شد"
"تهیونگ رفت تو چادر"
"_نشسته بودم رو یه چمنا که صدای گریه بچه اومد تهیونگ دوید طرفه چادر و با بچه بیرون اومد.. با دیدنشون خنده رو لبم نشست
•پرنسس بابا چی شده تو که اروم بودی چرا الان اینجوری شدی
•کوک یه لحظه بچرو میگیری برم شسشه شیرشو از چادر بیارم؟
_عا... باشه بدش من
_" بچرو گذاشت تو بغلم که دیدم اروم شد..این بچه چشه تازه داشت عین چی گریه میکرد.. عجیبه.. داشتم به تعجب به بچهکه بهم زل زده بود نگا میکردم که....
(عشقاااا ببخشید دیر کردم)
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁸⁷
Part⁸⁷
"صبح روز بعد"
"_دیشبو اصلا نخوابیدم و یه این فکر میکردم که میتونم از ات و بچمون محافظت کنم یا نه... اصلا میتونیم برگردیم قصر...من به عنوان پادشاه باید چیکار کنم...چه بلایی سر مردم میاد. خیلی ذهنم بهم ریختس باید خودمو جمعمو جور کنم...ات هنوز خواب بود باید پاشم.
"_از چادر اومدم بیرون یه صدایی از اون پشت میومد اروم اروم نزدیک شدم که دیدم تهیونگ با یه چنتا چوب تو دستش بود
_هعی داری چیکار میکنی
•هیچی... هوا سرد شده رفتم یه چنتا هیزم اوردم برای شب اتیش روشن کنیم
_هوم.. اوکی
" صدای گریه بچه بلند شد"
"تهیونگ رفت تو چادر"
"_نشسته بودم رو یه چمنا که صدای گریه بچه اومد تهیونگ دوید طرفه چادر و با بچه بیرون اومد.. با دیدنشون خنده رو لبم نشست
•پرنسس بابا چی شده تو که اروم بودی چرا الان اینجوری شدی
•کوک یه لحظه بچرو میگیری برم شسشه شیرشو از چادر بیارم؟
_عا... باشه بدش من
_" بچرو گذاشت تو بغلم که دیدم اروم شد..این بچه چشه تازه داشت عین چی گریه میکرد.. عجیبه.. داشتم به تعجب به بچهکه بهم زل زده بود نگا میکردم که....
(عشقاااا ببخشید دیر کردم)
- ۱۱.۲k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط