رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۳
تهیونگ:میگمت جونگکوک؟
جونگکوک:بله؟
تهیونگ:چطور با سوهی آشنا شدی؟
جونگکوک:خب ما ار دبیرستان باهم دوست بودیم
تهیونگ:و اون دوستتون که مرده هم باهاتون بود!؟
جونگکوک:اره
تهیونگ:یعنی میشه گفت اکیپ بودید؟
جونگکوک:اره
تهیونگ:خب برام بگو چطور اکیپی بودید؟سوهی تو مدرسه چطور بود؟تو چیکار میکردی؟اون دوستتون چطور؟
جونگکوک:چرا اینقدر فضولی؟
تهیونگ:من فضولمممممممم؟
جونگکوک:اره تو همش میپرسی این چطور اون چطور به این میگن فضولی
تهیونگ:نه اصلا این فضولی نیست فضول خودتی
جونگکوک:منکه چیزی ازت نپرسیدم که فضول باشم
تهیونگ:این فضولی نیست این کنجکاویه،من فقط کنجکاو شدم
جونگکوک:کنجکاوی با یکی دوتا سوال تموم میشه نه ۱۰۰۰تاا
سوهی:غذاها رو تحویل گرفتم و رفتم اتاق وقتی رسیدم دیدم این دوتا دارن باهم بحث میکنن،منکه میدونستم غیرممکنه ساکت باشن:اینجا چخبره؟
تهیونگ:همینطور که بحث میکردیم سوهی وارد شد و هردومون خفه خون گرفتیم
باهمدیگه جوابشو دادیم
تهیونگ و جونگکوک:هیچی
سوهی:الانکه همزمان باهم گفتید مطمئنم داشتید ی بحثی میکردید کدومتون میگه؟
تهیونگ:این بچه به من میگه فضول،من ازش بزرگترماااااااااا
جونگکوک:همش میپرسه این چطور بود اون چطور بود اون چیشد این چیشد؟خب اگه این فضولی نیست پس چیه
سوهی:اصلا حوصله ی این بحث های بچگونه ی شما رو ندارم غذا اوردم از همه مهتر گرسنمه بیاید غذا بخوریم
جونگکوک و تهیونگ:باشه
غذای جونگکوک رو روی تختش گذاشتم و غذای من و تهیونگ هم رو میز و شروع کردیم خوردن
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۳
تهیونگ:میگمت جونگکوک؟
جونگکوک:بله؟
تهیونگ:چطور با سوهی آشنا شدی؟
جونگکوک:خب ما ار دبیرستان باهم دوست بودیم
تهیونگ:و اون دوستتون که مرده هم باهاتون بود!؟
جونگکوک:اره
تهیونگ:یعنی میشه گفت اکیپ بودید؟
جونگکوک:اره
تهیونگ:خب برام بگو چطور اکیپی بودید؟سوهی تو مدرسه چطور بود؟تو چیکار میکردی؟اون دوستتون چطور؟
جونگکوک:چرا اینقدر فضولی؟
تهیونگ:من فضولمممممممم؟
جونگکوک:اره تو همش میپرسی این چطور اون چطور به این میگن فضولی
تهیونگ:نه اصلا این فضولی نیست فضول خودتی
جونگکوک:منکه چیزی ازت نپرسیدم که فضول باشم
تهیونگ:این فضولی نیست این کنجکاویه،من فقط کنجکاو شدم
جونگکوک:کنجکاوی با یکی دوتا سوال تموم میشه نه ۱۰۰۰تاا
سوهی:غذاها رو تحویل گرفتم و رفتم اتاق وقتی رسیدم دیدم این دوتا دارن باهم بحث میکنن،منکه میدونستم غیرممکنه ساکت باشن:اینجا چخبره؟
تهیونگ:همینطور که بحث میکردیم سوهی وارد شد و هردومون خفه خون گرفتیم
باهمدیگه جوابشو دادیم
تهیونگ و جونگکوک:هیچی
سوهی:الانکه همزمان باهم گفتید مطمئنم داشتید ی بحثی میکردید کدومتون میگه؟
تهیونگ:این بچه به من میگه فضول،من ازش بزرگترماااااااااا
جونگکوک:همش میپرسه این چطور بود اون چطور بود اون چیشد این چیشد؟خب اگه این فضولی نیست پس چیه
سوهی:اصلا حوصله ی این بحث های بچگونه ی شما رو ندارم غذا اوردم از همه مهتر گرسنمه بیاید غذا بخوریم
جونگکوک و تهیونگ:باشه
غذای جونگکوک رو روی تختش گذاشتم و غذای من و تهیونگ هم رو میز و شروع کردیم خوردن
۴.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.