BTS
BTS
#part :۲۲
تهیونگ:خب من ۲۸ سالمه و تو ۲۶ سالته
سوهی:بفرما فاصله سنیمون به اندازه ی مورچه هم نمیشه
تهیونگ: ۲ سال تفاوت سنی به اندازه مورچه نیست؟
سوهی:برا من نه نیست !
تهیونگ:آه خدای من،من موندم با این سن و عقلیتی که داری چطور زود افسر پلیس بالا مقام شدی!؟
سوهی:اون بحثش جداست پیش نکش(اینجا یعنی یکم پوکر شد و اخم کرد)
تهیونگ:وقتی دیدم یکم اخم کرد مطمئن شدم ی چیزی هست اما باید موضوع رو عوض کنم:باشه بابا با اون مغز فندقی که داری
سوهی:نه بابا مگه مغز من چشه حداقل بهتر از تو کار میکنه
تهیونگ:برو بابا مغز من وی ای پی هستش
سوهی:عه کی اینطور!مغز منم از الماس ساخته شده
تهیونگ:یدونه زدم تو سرش و گفتم:برا همینه وقتی میزنمش زود میشکنه و تو بی مغز میشی
سوهی:مغز کل از کی تا حالا الماس با یک ضربه ی ریزی میشکنه؟خنگول جان اگه نمیدونی بدون اگه چکش رو بزنی به الماس چکش میشکنه و الماس نمیشکنه فهمیدی؟
تهیونگ:باشه توهم دانشمند نشو برامون میدونستم خواستم ببینم تو میدونی یا نه
سوهی:اره جون خودت
همینطور داشتیم شوخی میکردیم که دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد:تهیونگ جونگکوک بیدار شد
تهیونگ:عه بانی بیدار شد بریم پیشش
سوهی:بلند شدیم رفتیم پیش جونگکوک:هوی جونگکوک صدامو میشنوی؟
جونگکوک:اره میشنوم
تهیونگ:عه من فکر کردم نمیشنوی هاهاها
سوهی:یدونه زدم به شونش و گفتم:اگه توهم لال بشی برا چند لحظه چیزی نمیشه هاااا!
تهیونگ:منکه نمیتونم لال بشم شاید این ویژگی رو تو داشته باشی اما باشه ساکت میشم،مثل آدم میگفتی منم ساکت میشدم
سوهی:خدای من از دست تو!جونگکوک خوبی؟درد نداری؟سرت گیج نمیره؟
جونگکوک:من خوبم چیزیم نیست فقط یکم بدن درد دارم
سوهی:بهت قول میدم بلایی سرش بیارم که مرغ های آسمون به حالش گریه کنن
جونگکوک:نگران من نباش!تو خوبی؟تیر خورده بودی،بهتری؟
سوهی:من خوبم نگران من نباش
جونگکوک:خداروشکر،کی مرخص میشم؟
سوهی:فردا
جونگکوک:نمیشه امروز؟
سوهی:نه اصلا،اگه هم میشد من نمیذاشتم، یکم استراحت کن یکم اروم بگیر بچه
جونگکوک:من بچه نیستم دیگه بزرگ شدم اه
سوهی:باشه باشه توهم برامون بزرگ نشو،استراحت کن برم برات شام بیارم،هوی تو گراز بمون پیشش و اذیتش نکن
تهیونگ:گراز خودتی گاو بعد به من میگی من بی آزارم به این بگو بلایی سرم نیاره به این هشدار بده
سوهی:فقط منم که میدونی تو دقیقا کی هستی پس اون قیافه معصومت رو برا بقیه دربیار نه من
تهیونگ:گگگگگگ
سوهی:ولشون کردم و رفتم رستوران تا برا شام چیزی بیارم،به رستوران که رسیدم سه تا نودل سفارش دادم و دوتا شیرموز و دوتا هات چاکلت و یدونه موکا
تهیونگ:سوهی که رفت من موندم و جونگکوک خیلی سکوت بود و من به این سکوت عادت نداشتم پس سکوت رو شکستم
#part :۲۲
تهیونگ:خب من ۲۸ سالمه و تو ۲۶ سالته
سوهی:بفرما فاصله سنیمون به اندازه ی مورچه هم نمیشه
تهیونگ: ۲ سال تفاوت سنی به اندازه مورچه نیست؟
سوهی:برا من نه نیست !
تهیونگ:آه خدای من،من موندم با این سن و عقلیتی که داری چطور زود افسر پلیس بالا مقام شدی!؟
سوهی:اون بحثش جداست پیش نکش(اینجا یعنی یکم پوکر شد و اخم کرد)
تهیونگ:وقتی دیدم یکم اخم کرد مطمئن شدم ی چیزی هست اما باید موضوع رو عوض کنم:باشه بابا با اون مغز فندقی که داری
سوهی:نه بابا مگه مغز من چشه حداقل بهتر از تو کار میکنه
تهیونگ:برو بابا مغز من وی ای پی هستش
سوهی:عه کی اینطور!مغز منم از الماس ساخته شده
تهیونگ:یدونه زدم تو سرش و گفتم:برا همینه وقتی میزنمش زود میشکنه و تو بی مغز میشی
سوهی:مغز کل از کی تا حالا الماس با یک ضربه ی ریزی میشکنه؟خنگول جان اگه نمیدونی بدون اگه چکش رو بزنی به الماس چکش میشکنه و الماس نمیشکنه فهمیدی؟
تهیونگ:باشه توهم دانشمند نشو برامون میدونستم خواستم ببینم تو میدونی یا نه
سوهی:اره جون خودت
همینطور داشتیم شوخی میکردیم که دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد:تهیونگ جونگکوک بیدار شد
تهیونگ:عه بانی بیدار شد بریم پیشش
سوهی:بلند شدیم رفتیم پیش جونگکوک:هوی جونگکوک صدامو میشنوی؟
جونگکوک:اره میشنوم
تهیونگ:عه من فکر کردم نمیشنوی هاهاها
سوهی:یدونه زدم به شونش و گفتم:اگه توهم لال بشی برا چند لحظه چیزی نمیشه هاااا!
تهیونگ:منکه نمیتونم لال بشم شاید این ویژگی رو تو داشته باشی اما باشه ساکت میشم،مثل آدم میگفتی منم ساکت میشدم
سوهی:خدای من از دست تو!جونگکوک خوبی؟درد نداری؟سرت گیج نمیره؟
جونگکوک:من خوبم چیزیم نیست فقط یکم بدن درد دارم
سوهی:بهت قول میدم بلایی سرش بیارم که مرغ های آسمون به حالش گریه کنن
جونگکوک:نگران من نباش!تو خوبی؟تیر خورده بودی،بهتری؟
سوهی:من خوبم نگران من نباش
جونگکوک:خداروشکر،کی مرخص میشم؟
سوهی:فردا
جونگکوک:نمیشه امروز؟
سوهی:نه اصلا،اگه هم میشد من نمیذاشتم، یکم استراحت کن یکم اروم بگیر بچه
جونگکوک:من بچه نیستم دیگه بزرگ شدم اه
سوهی:باشه باشه توهم برامون بزرگ نشو،استراحت کن برم برات شام بیارم،هوی تو گراز بمون پیشش و اذیتش نکن
تهیونگ:گراز خودتی گاو بعد به من میگی من بی آزارم به این بگو بلایی سرم نیاره به این هشدار بده
سوهی:فقط منم که میدونی تو دقیقا کی هستی پس اون قیافه معصومت رو برا بقیه دربیار نه من
تهیونگ:گگگگگگ
سوهی:ولشون کردم و رفتم رستوران تا برا شام چیزی بیارم،به رستوران که رسیدم سه تا نودل سفارش دادم و دوتا شیرموز و دوتا هات چاکلت و یدونه موکا
تهیونگ:سوهی که رفت من موندم و جونگکوک خیلی سکوت بود و من به این سکوت عادت نداشتم پس سکوت رو شکستم
۶.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.