رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۱
سوهی:بلاخره به بیمارستان رسیدیم پرستارها برانکارد رو آوردن و خاستن ببرنش بخش اورژانس اما اونجا شلوغ بود و من نمیتونستم اجازه بدم همچین اتفاقی بیوفته پس بهش گفتم:ببخشید
پرستار:بله خانم
سوهی:لطفا ببریدش اتاق وی ای پی و اونجا بهش رسیدگی کنید
پرستار:اما شما رزرو نکردید و نمیشه اینطور
سوهی:من همین الان رزرو میکنم شما ببریدش و بهش رسیدگی کنید و مطمئن بشید بهترین اتاق با بهترین امکانات رو براش فراهم میکنید همچنین میخوام درست بهش رسیدگی کنید به طوریکه بیدار بشه راحت باشه
پرستار:چشم
سوهی:سری تکون دادم و پرستار جونگکوک رو به همراه چند پرستار دیگه برد من سریع رفتم پذیرش و کار هاشو انجام دادم و به همراه تهیونگ رفتیم اتاقی که جونگکوک رو بردن...وقتی رسیدیم تقریبا کاراشو تموم کرده بودن و زخماشو پانسمان کردن
سوهی:چیشد؟حالش چطوره؟
دکتر:زیاد مورد ضرب قرار گرفته و زخم های عمیقی داشته اما خداروشکر بدنش قویه و تونسته تحمل کنه هرچند خیلی درد داره مخصوصا الان که بیدار میشه،درد هاش کمتر میشن اما هنوز درد داره
من ی آرامبخش بهش تزریق کردم و برا ۲ ساعت خوابه تا ۲ ساعت دیگه اگه بیدار نشد خودم میام میبینمش
تهیونگ:ممنونم آقای دکتر
دکتر:خواهش میکنم
سوهی:بعدش رفت و من موندم و تهیونگ، روی مبل نشستیم و برای چند دقیقه ای حرفی بینمون رد و بدل نشد که من سکوت رو شکستم و گفتم:بچه ها چیکار کردن؟خبری نداری؟
تهیونگ:نه خبری ازشون ندارم نمیدونم چیکار کردن
سوهی:بهشون زنگ بزن و رو اسپیکر بزار
تهیونگ:باشه
سوهی:تهیونگ به جین زنگ زد اما جواب نداد به جیمین و یونگی هم زنگ زد اما اونا هم جواب ندادن در آخر به لونا زنگ زد که بلاخره جواب داد
تهیونگ:الو لونا؟
لونا:الو،بله تهیونگ؟
تهیونگ:چیکار کردید؟امیدوارم فرار نکرده باشه؟
لونا:نه بابا کجا میخواد بره،دستگیرش کردیم و الان یونگی و جین و جیمین بردنش اتاق بازجویی و دارن ازش میپرسن اما هیچکدومشون جوابی ازش نشنیدم اصلا حرف نمیزنه و فقط با چشم نگاه میکنه انگار لاله
گفتن که اگه اینطور ادامه پیدا کنه و حرفی نزنه مجبور میشن ببرنش اتاق شکنجه
سوهی:نه نه اصلا تا وقتیکه من نیومدن به همشون بگو اجازه ندارن بهش دست بزنن صبر کنید تا من بیام میتونید سوال پیچش کنید اما بخواید شکنجه کنید نه اصلا نپرس چرا وقتی خودم اومدم میفهمید
لونا:نمیدونم چی تو ذهنته اما باشه
سوهی:خدافظ
لونا:خدافظ
تهیونگ:خب حداقل میتونی این دلیل نامعلومتو به من بگی دیگه؟
سوهی:تو نمیشه چیزی ندونی چرا باید همیشه تو از همه چی با خبر باشی ایش؟
تهیونگ:گگگگگ ایش،دیگه من تهیونگم تا ندونم ول کن نیستم
سوهی:گگگگگگگ من تهیونگم،هر هر هر
تهیونگ:این اداها چیه از سنت خجالت بکش مگه کوچیکی؟
سوهی:نکه تو خیلی بزرگی مگه من چند سالمه هااااا؟اصلا فاصله سنی منو تو چقدر هااا؟
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۱
سوهی:بلاخره به بیمارستان رسیدیم پرستارها برانکارد رو آوردن و خاستن ببرنش بخش اورژانس اما اونجا شلوغ بود و من نمیتونستم اجازه بدم همچین اتفاقی بیوفته پس بهش گفتم:ببخشید
پرستار:بله خانم
سوهی:لطفا ببریدش اتاق وی ای پی و اونجا بهش رسیدگی کنید
پرستار:اما شما رزرو نکردید و نمیشه اینطور
سوهی:من همین الان رزرو میکنم شما ببریدش و بهش رسیدگی کنید و مطمئن بشید بهترین اتاق با بهترین امکانات رو براش فراهم میکنید همچنین میخوام درست بهش رسیدگی کنید به طوریکه بیدار بشه راحت باشه
پرستار:چشم
سوهی:سری تکون دادم و پرستار جونگکوک رو به همراه چند پرستار دیگه برد من سریع رفتم پذیرش و کار هاشو انجام دادم و به همراه تهیونگ رفتیم اتاقی که جونگکوک رو بردن...وقتی رسیدیم تقریبا کاراشو تموم کرده بودن و زخماشو پانسمان کردن
سوهی:چیشد؟حالش چطوره؟
دکتر:زیاد مورد ضرب قرار گرفته و زخم های عمیقی داشته اما خداروشکر بدنش قویه و تونسته تحمل کنه هرچند خیلی درد داره مخصوصا الان که بیدار میشه،درد هاش کمتر میشن اما هنوز درد داره
من ی آرامبخش بهش تزریق کردم و برا ۲ ساعت خوابه تا ۲ ساعت دیگه اگه بیدار نشد خودم میام میبینمش
تهیونگ:ممنونم آقای دکتر
دکتر:خواهش میکنم
سوهی:بعدش رفت و من موندم و تهیونگ، روی مبل نشستیم و برای چند دقیقه ای حرفی بینمون رد و بدل نشد که من سکوت رو شکستم و گفتم:بچه ها چیکار کردن؟خبری نداری؟
تهیونگ:نه خبری ازشون ندارم نمیدونم چیکار کردن
سوهی:بهشون زنگ بزن و رو اسپیکر بزار
تهیونگ:باشه
سوهی:تهیونگ به جین زنگ زد اما جواب نداد به جیمین و یونگی هم زنگ زد اما اونا هم جواب ندادن در آخر به لونا زنگ زد که بلاخره جواب داد
تهیونگ:الو لونا؟
لونا:الو،بله تهیونگ؟
تهیونگ:چیکار کردید؟امیدوارم فرار نکرده باشه؟
لونا:نه بابا کجا میخواد بره،دستگیرش کردیم و الان یونگی و جین و جیمین بردنش اتاق بازجویی و دارن ازش میپرسن اما هیچکدومشون جوابی ازش نشنیدم اصلا حرف نمیزنه و فقط با چشم نگاه میکنه انگار لاله
گفتن که اگه اینطور ادامه پیدا کنه و حرفی نزنه مجبور میشن ببرنش اتاق شکنجه
سوهی:نه نه اصلا تا وقتیکه من نیومدن به همشون بگو اجازه ندارن بهش دست بزنن صبر کنید تا من بیام میتونید سوال پیچش کنید اما بخواید شکنجه کنید نه اصلا نپرس چرا وقتی خودم اومدم میفهمید
لونا:نمیدونم چی تو ذهنته اما باشه
سوهی:خدافظ
لونا:خدافظ
تهیونگ:خب حداقل میتونی این دلیل نامعلومتو به من بگی دیگه؟
سوهی:تو نمیشه چیزی ندونی چرا باید همیشه تو از همه چی با خبر باشی ایش؟
تهیونگ:گگگگگ ایش،دیگه من تهیونگم تا ندونم ول کن نیستم
سوهی:گگگگگگگ من تهیونگم،هر هر هر
تهیونگ:این اداها چیه از سنت خجالت بکش مگه کوچیکی؟
سوهی:نکه تو خیلی بزرگی مگه من چند سالمه هااااا؟اصلا فاصله سنی منو تو چقدر هااا؟
۶.۵k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.