رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۴
جونگکوک:هوی اینطور قبول نیست
سوهی:چیه چته؟
جونگکوک:من نمیتونم تکون بخورم و آبم رو میزه و نمیتونم بیارمش
سوهی:بلند شدم و بهش آب رو دادم و نشستم تا خواستم بخورم دوباره صداش دراومد
جونگکوک:اههههههه
سوهی:باز چته؟
جونگکوک:دستمال میخوام
سوهی:بلند شدم و دستمال رو بهش دادم و برگشتم نشستم سرجام دوباره تا خواستم بخورم صداش دراومد
جونگکوک:ههههههههههه قبول نیستتتتتت
سوهی:قاشق رو محکم کوبیدم رو میز و نفسمون عصبی بیرون دادم و با صدایی که سعی میکردم بلند نره گفتم:بسه دیگه میخوایم ی لقمه غذایی بخوریم نمیزاری از صبح تا حالا درگیر توییم هیچی نخوردیم و الان لوس بازیهات گل کرده و هرساعت ی چیزی میگی فقط اون چیزی که جلوته رو کوفت کن و بزار ما غذامونو به سلامت و سکوت بخوریممممممم،میشه ساکت بشیییییییی؟
تهیونگ:آخه برادر من نمیزاری ی چیزی بزاریم تو این دهن مبارک،لطفا اون دهن بلبلیتو برای خوردن غذا استفاده کن نه حرف اضافه
جونگکوک:ب...باشه(صدای اروم و ترسیده)
تهیونگ:بلاخره شروع کردیم خوردن وقتی تموم کردیم سوهی اومد و نوشیدنی های هممون رو داد بهمون و برا هرکدوممون یدونه نوشیدنی آورده اما برا خودش ۳ تا آورده نه بابا که اینطور:سوهیییییی
سوهی:بله
تهیونگ:خجالت بکش
سوهی:تاحالا دیدی کشیدم که الان بکشم،حالا واسه چی؟
تهیونگ:برا خودت ۳ تا نوشیدنی اوردی و برا ما یدونه واقعا که
سوهی:من از هرسه تاشون خوشم میاد و دوسشون دارم پس اوردم که بخورم مشکلیه
جونگکوک:مثلا چیزی نمیشد برا ماهم بیاری
سوهی:تو یکی ساکت شو که همین شیرموز کافیته بخاطر وضعیتی که داریداصلا نباید چیزی بخوری دارم بهت لطف میکنم
جونگکوک:نه بابا
سوهی:جا تشکرتونه
جونگکوک و تهیونگ باهم:خیلی پر رویی
سوهی:بله بله بله؟چی گفتیییییییید؟
جونگکوک و تهیونگ دست رو دهنشون گذاشتن و همزمان گفتن:هیچی
سوهی:نه جانم خودم شنیدم چی گفتید،پس من پرو ام ها؟ باشه الان میام....حرفم با زنگ گوشیم ناقص موند ی نگاه به گوشیم انداختم دیدم جینه سریع جواب دادم
تهیونگ:وای نزدیک بودااااا(اروم پیش جونگکوک)
جونگکوک:اره کم مونده بود مارو به فنا بده
تهیونگ:فنا که سهله از خدامون باشه ما رو به فنا بده با اون چاقویی که دستش بود میخواست ما رو به ۴۰ تیکه تقسیم کنه
جونگکوک:والا ازش بعید نیست
تهیونگ:هرکاری ازش برمیاد
جونگکوک و تهیونگ باهم:حالا ما چرا اینقدر ازش میترسیم؟(کلا حرف زدناشون دم گوش هم و آرومه به طوریکه سوهی نشنوه)
جونگکوک:عه چه باحال این چندمین باره هماهنگ حرف میزنیم
تهیونگ:فک کنم سومین باره ولی باحاله
جونگکوک:بیا از این به بعد یهو ی چیزو نپرونیم بهش تا ما رو نپرونه
تهیونگ:موافقم،حالا بیا گوش کنیم چیشده؟
جونگکوک:باشه
سوهی:الو،بله جین
جین:میگم تو نمیخوای بیای ۳ ساعته ما رو معطل کردی
سوهی:پیش این دوتا کله خر نشستم متاسفانه باید مراقبشون باشم ممکنه یهو به زامبی تبدیل بشن
جونگکوک و تهیونگ:یااااااااااااا
سوهی:درد
جین:حالا کی میای؟ما اینجا معطلیم و همونطور که میدونی به خون این بدجور تشنه ایم
سوهی:یکم صبر کن تا یو ساعت دیگه پیشتم
جین:باشه،خدافظ
سوهی:خدافظ
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۴
جونگکوک:هوی اینطور قبول نیست
سوهی:چیه چته؟
جونگکوک:من نمیتونم تکون بخورم و آبم رو میزه و نمیتونم بیارمش
سوهی:بلند شدم و بهش آب رو دادم و نشستم تا خواستم بخورم دوباره صداش دراومد
جونگکوک:اههههههه
سوهی:باز چته؟
جونگکوک:دستمال میخوام
سوهی:بلند شدم و دستمال رو بهش دادم و برگشتم نشستم سرجام دوباره تا خواستم بخورم صداش دراومد
جونگکوک:ههههههههههه قبول نیستتتتتت
سوهی:قاشق رو محکم کوبیدم رو میز و نفسمون عصبی بیرون دادم و با صدایی که سعی میکردم بلند نره گفتم:بسه دیگه میخوایم ی لقمه غذایی بخوریم نمیزاری از صبح تا حالا درگیر توییم هیچی نخوردیم و الان لوس بازیهات گل کرده و هرساعت ی چیزی میگی فقط اون چیزی که جلوته رو کوفت کن و بزار ما غذامونو به سلامت و سکوت بخوریممممممم،میشه ساکت بشیییییییی؟
تهیونگ:آخه برادر من نمیزاری ی چیزی بزاریم تو این دهن مبارک،لطفا اون دهن بلبلیتو برای خوردن غذا استفاده کن نه حرف اضافه
جونگکوک:ب...باشه(صدای اروم و ترسیده)
تهیونگ:بلاخره شروع کردیم خوردن وقتی تموم کردیم سوهی اومد و نوشیدنی های هممون رو داد بهمون و برا هرکدوممون یدونه نوشیدنی آورده اما برا خودش ۳ تا آورده نه بابا که اینطور:سوهیییییی
سوهی:بله
تهیونگ:خجالت بکش
سوهی:تاحالا دیدی کشیدم که الان بکشم،حالا واسه چی؟
تهیونگ:برا خودت ۳ تا نوشیدنی اوردی و برا ما یدونه واقعا که
سوهی:من از هرسه تاشون خوشم میاد و دوسشون دارم پس اوردم که بخورم مشکلیه
جونگکوک:مثلا چیزی نمیشد برا ماهم بیاری
سوهی:تو یکی ساکت شو که همین شیرموز کافیته بخاطر وضعیتی که داریداصلا نباید چیزی بخوری دارم بهت لطف میکنم
جونگکوک:نه بابا
سوهی:جا تشکرتونه
جونگکوک و تهیونگ باهم:خیلی پر رویی
سوهی:بله بله بله؟چی گفتیییییییید؟
جونگکوک و تهیونگ دست رو دهنشون گذاشتن و همزمان گفتن:هیچی
سوهی:نه جانم خودم شنیدم چی گفتید،پس من پرو ام ها؟ باشه الان میام....حرفم با زنگ گوشیم ناقص موند ی نگاه به گوشیم انداختم دیدم جینه سریع جواب دادم
تهیونگ:وای نزدیک بودااااا(اروم پیش جونگکوک)
جونگکوک:اره کم مونده بود مارو به فنا بده
تهیونگ:فنا که سهله از خدامون باشه ما رو به فنا بده با اون چاقویی که دستش بود میخواست ما رو به ۴۰ تیکه تقسیم کنه
جونگکوک:والا ازش بعید نیست
تهیونگ:هرکاری ازش برمیاد
جونگکوک و تهیونگ باهم:حالا ما چرا اینقدر ازش میترسیم؟(کلا حرف زدناشون دم گوش هم و آرومه به طوریکه سوهی نشنوه)
جونگکوک:عه چه باحال این چندمین باره هماهنگ حرف میزنیم
تهیونگ:فک کنم سومین باره ولی باحاله
جونگکوک:بیا از این به بعد یهو ی چیزو نپرونیم بهش تا ما رو نپرونه
تهیونگ:موافقم،حالا بیا گوش کنیم چیشده؟
جونگکوک:باشه
سوهی:الو،بله جین
جین:میگم تو نمیخوای بیای ۳ ساعته ما رو معطل کردی
سوهی:پیش این دوتا کله خر نشستم متاسفانه باید مراقبشون باشم ممکنه یهو به زامبی تبدیل بشن
جونگکوک و تهیونگ:یااااااااااااا
سوهی:درد
جین:حالا کی میای؟ما اینجا معطلیم و همونطور که میدونی به خون این بدجور تشنه ایم
سوهی:یکم صبر کن تا یو ساعت دیگه پیشتم
جین:باشه،خدافظ
سوهی:خدافظ
۲.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.