طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_6
که دیدیم یهو یه پژو مشکی داره با سرعت گاز میده و سبقت میگیره که یه دختری هم توش بود که همش جیغ میزد و ماشین هی این طرف و اون طرف میرفت ...
دیانا: ارسلان ارسلان اون آتوسا خودشع برو فقط گاز بده ..*)
ارسلان: اوکی گرفتم ... تا تونستم گاز دادم ))
رضا: داداش میگم نرو جفتشون بزار تعقیبشون کنیم بعد از جاش که مطمئن شدیم خودمون میریم یا زنگ میزنیم به پلیس ..((
دیانا و پانیذ: آره راس میگه ^^^
ارسلان : باشه فقط هولم نکنید $
۲۰minبعد
+ رسیدیم به یه جاده خاکی ..
دیانا: ارسلان اینجا کجا؟!
ارسلان: اینجا جاییه که رفیقتو آوردن../
رضا: میگم داداش زنگ بزن به پلیس 👀
پانیذ: دیوونه نمیشه هنوز که مطمئن نشدیم از جاش ..
ارسلان : آره صبر کنید !
دیانا : دیدیم توقف کردن ... ارسلان وایس
چند تا مرد هیکلی از ماشین پیاده شدن که صورت هاشون پوشیده بود ... دیدم آتوسا رو بی هوش انداختن رو زمین و خودشون گاز دادن و رفتن ..
ماهم بعد از رفتنشون با ماشین گاز دادیم رفتیم سمت آتوسا __
رسیدیم و توقف کردیم.... خودمو انداختم رو زمین ... آتوسااا آتوسا بلند شو رفیق . آتوسا چه بلایی سرت آوردن( با گریه )
پانیذ: آتوسا بلند شو دختر ،،،،،)
دیانا: ارسلان ارسلان آتوسا بی هوشه میای ببریمش بیمارستان؟
ارسلان: چی میگی تو بابا بدو سوارش کن ***)
دیانا : مرسی ... من و پانیذ بلندش کردیم بردیمش تو ماشین .. حرکت کردیم
۵minبعد
تو راه بودیم که یهو حالت تهوع گرفتم .. همش عوق میزدم .. خودم نمیدونم چم شده بود!؟
ارسلان: خوبی ؟!
دیانا : آره خوبم چیزی نیس..♡
چند دقیقه بعدش بدتر شدم ...
_ارسلان ارسلان بزن کنار حالم بده ..
زد کنار --- بچه ها بشینید الان میام ... رفتم بیرون آوردم بالا 🙊
ارسلان : خوبی؟
دیانا : نه .. از زور تهوع گریم گرفته بود ..
ارسلان : بزار آب بیارم برات ...
دیانا: عاشق مهربونیش شدم ..🤍
ادامه دارد...!(پایان پارت پنجم)
حمایت + کامنت بالای ۱۰۰🥺💜
#part_6
که دیدیم یهو یه پژو مشکی داره با سرعت گاز میده و سبقت میگیره که یه دختری هم توش بود که همش جیغ میزد و ماشین هی این طرف و اون طرف میرفت ...
دیانا: ارسلان ارسلان اون آتوسا خودشع برو فقط گاز بده ..*)
ارسلان: اوکی گرفتم ... تا تونستم گاز دادم ))
رضا: داداش میگم نرو جفتشون بزار تعقیبشون کنیم بعد از جاش که مطمئن شدیم خودمون میریم یا زنگ میزنیم به پلیس ..((
دیانا و پانیذ: آره راس میگه ^^^
ارسلان : باشه فقط هولم نکنید $
۲۰minبعد
+ رسیدیم به یه جاده خاکی ..
دیانا: ارسلان اینجا کجا؟!
ارسلان: اینجا جاییه که رفیقتو آوردن../
رضا: میگم داداش زنگ بزن به پلیس 👀
پانیذ: دیوونه نمیشه هنوز که مطمئن نشدیم از جاش ..
ارسلان : آره صبر کنید !
دیانا : دیدیم توقف کردن ... ارسلان وایس
چند تا مرد هیکلی از ماشین پیاده شدن که صورت هاشون پوشیده بود ... دیدم آتوسا رو بی هوش انداختن رو زمین و خودشون گاز دادن و رفتن ..
ماهم بعد از رفتنشون با ماشین گاز دادیم رفتیم سمت آتوسا __
رسیدیم و توقف کردیم.... خودمو انداختم رو زمین ... آتوسااا آتوسا بلند شو رفیق . آتوسا چه بلایی سرت آوردن( با گریه )
پانیذ: آتوسا بلند شو دختر ،،،،،)
دیانا: ارسلان ارسلان آتوسا بی هوشه میای ببریمش بیمارستان؟
ارسلان: چی میگی تو بابا بدو سوارش کن ***)
دیانا : مرسی ... من و پانیذ بلندش کردیم بردیمش تو ماشین .. حرکت کردیم
۵minبعد
تو راه بودیم که یهو حالت تهوع گرفتم .. همش عوق میزدم .. خودم نمیدونم چم شده بود!؟
ارسلان: خوبی ؟!
دیانا : آره خوبم چیزی نیس..♡
چند دقیقه بعدش بدتر شدم ...
_ارسلان ارسلان بزن کنار حالم بده ..
زد کنار --- بچه ها بشینید الان میام ... رفتم بیرون آوردم بالا 🙊
ارسلان : خوبی؟
دیانا : نه .. از زور تهوع گریم گرفته بود ..
ارسلان : بزار آب بیارم برات ...
دیانا: عاشق مهربونیش شدم ..🤍
ادامه دارد...!(پایان پارت پنجم)
حمایت + کامنت بالای ۱۰۰🥺💜
۴.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.