• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part141
#leoreza
چند تا دوربین رو چک کردم و هر دفعه موتور سوار از یه خیابون رد میشد
آخرین ویدئو چیزی که اصلا باورم نمیشد
ماشین با پلاک آشنا که نمیدونستم واسه چه کسی ؟!
کی میتونست باشه اونم با تهدید کردم جون پانیذ به هدفش میرسید....
#paniz
از حموم اومدم بیرون و وارد اتاق لباس ها شدم گوشیم زنگ و شماره ی ارسلان نمایان شد
متعجب گوشی رو جواب دادم
_سلاامم ببین کی زنگ زده
ارسلان: سلام زنداداش
اعتراض لب زدم
_ای این زنداداش گفتن رو بزارین کنار بابا ، تا دیروز بچه ی جمع بودم ...حالا بر چی زنگ زدی اونو بگو
ارسلان: نه چه کاری مثلا خواستم حالتو بپرسم چطوری
_برو خودتو سیاه کن مردک ...ولی من خوبم سلام هم میرسونم
خنده ای کرد و دیوونه ای نثارم کرد
ارسلان: باشه پس میرم سر اصل مطلب خب میخوام ....از دیانا خواستگاری کنم
جیغی کشیدم فکر کنم بی توجه به ذوق کردنام گوشی رو از گوشش فاصله داد
وقتی آروم شدم گفت
ارسلان: چته دختر ترسیدم
با ذوق گفتم
_ارسلاانن دروغ که نمیگی
ارسلان: دروغم کجا بودم اما با کمک تو امروز چندمه؟
با کمی فکر کردم گفتم
_امروز ۴ آذر
ارسلان: فکر کنم آخر هفته تولد دیانا باشه اون موقع بهش درخواست میدم
با فکری که به سرم زد
_ارسلان نهه من یه فکری دارم آخر تولد که تنها میشین بهش درخواست ازدواج بده اینطوری بهتره تازه ...تنها هم میشین
ارسلان: ای کلک باشه کارا رو حاضر میکنم بهت خبر میدم چیکارا کنی
باشه ای گفتم و قطع کردیم
تنها چیزی که الان میتونست خوشحالم کنه همین بود
خون تو بدنم نمیگنجید از هیجان سریع آماده شدم وقتی برام نمونده بود
میکاپ ، حالت موهام و اکسسوری هام رو انداختم
و لباسی بر رضا آماده کردم یه ست کرمی و سفید بود با کتونی مارک دار گذاشتم کنار که اومد بپوشه
بر خودم نطری نداشتم و مونده بودم
تقه ای به در خورد و رضا اومد تو
رضا: هنوز انتخاب نکردی
نچی کردم و اومد کنارم
رضا : میخوای من انتخاب کنم
_باشه
سمت لباس ها رفت از شانس خوبم که فکرم رو خونده بود یه پیرهن ضخیم نسکافه ای برداشت و دور کمرش کمربند بود
با شلوار دمپا سفید که چاک داشت سمتم گرفت
رضا: چطوره خوبه ؟
الحق که سلیقه اش عالی بود
_عالیه ؛ اتفاقا منم بر تو یه ست کرمی و سفید حاضر کردم
جفت ابرو هاش بالا رفت
رضا: واقعا
اوهومی گفتم
رضا: مرسی بپوش دیر شد الان صدای بقیه هم در میاد
سری تکون دادم که رفت سرویس ، سریع آماده شدم و عطری زدم بعد از پوشیدم کتونی هام
کتم رو برداشتم و جلو آینه موهام رو مرتب کردم
رضا: خوشم اومد ذهن هامون هم کم کم داره مثل هم میشه
لبخندی زدم که اونم با عطر زدم و حالت دادن موهاش به بیرون رفتیم
همه منتظر پایین بودیم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part141
#leoreza
چند تا دوربین رو چک کردم و هر دفعه موتور سوار از یه خیابون رد میشد
آخرین ویدئو چیزی که اصلا باورم نمیشد
ماشین با پلاک آشنا که نمیدونستم واسه چه کسی ؟!
کی میتونست باشه اونم با تهدید کردم جون پانیذ به هدفش میرسید....
#paniz
از حموم اومدم بیرون و وارد اتاق لباس ها شدم گوشیم زنگ و شماره ی ارسلان نمایان شد
متعجب گوشی رو جواب دادم
_سلاامم ببین کی زنگ زده
ارسلان: سلام زنداداش
اعتراض لب زدم
_ای این زنداداش گفتن رو بزارین کنار بابا ، تا دیروز بچه ی جمع بودم ...حالا بر چی زنگ زدی اونو بگو
ارسلان: نه چه کاری مثلا خواستم حالتو بپرسم چطوری
_برو خودتو سیاه کن مردک ...ولی من خوبم سلام هم میرسونم
خنده ای کرد و دیوونه ای نثارم کرد
ارسلان: باشه پس میرم سر اصل مطلب خب میخوام ....از دیانا خواستگاری کنم
جیغی کشیدم فکر کنم بی توجه به ذوق کردنام گوشی رو از گوشش فاصله داد
وقتی آروم شدم گفت
ارسلان: چته دختر ترسیدم
با ذوق گفتم
_ارسلاانن دروغ که نمیگی
ارسلان: دروغم کجا بودم اما با کمک تو امروز چندمه؟
با کمی فکر کردم گفتم
_امروز ۴ آذر
ارسلان: فکر کنم آخر هفته تولد دیانا باشه اون موقع بهش درخواست میدم
با فکری که به سرم زد
_ارسلان نهه من یه فکری دارم آخر تولد که تنها میشین بهش درخواست ازدواج بده اینطوری بهتره تازه ...تنها هم میشین
ارسلان: ای کلک باشه کارا رو حاضر میکنم بهت خبر میدم چیکارا کنی
باشه ای گفتم و قطع کردیم
تنها چیزی که الان میتونست خوشحالم کنه همین بود
خون تو بدنم نمیگنجید از هیجان سریع آماده شدم وقتی برام نمونده بود
میکاپ ، حالت موهام و اکسسوری هام رو انداختم
و لباسی بر رضا آماده کردم یه ست کرمی و سفید بود با کتونی مارک دار گذاشتم کنار که اومد بپوشه
بر خودم نطری نداشتم و مونده بودم
تقه ای به در خورد و رضا اومد تو
رضا: هنوز انتخاب نکردی
نچی کردم و اومد کنارم
رضا : میخوای من انتخاب کنم
_باشه
سمت لباس ها رفت از شانس خوبم که فکرم رو خونده بود یه پیرهن ضخیم نسکافه ای برداشت و دور کمرش کمربند بود
با شلوار دمپا سفید که چاک داشت سمتم گرفت
رضا: چطوره خوبه ؟
الحق که سلیقه اش عالی بود
_عالیه ؛ اتفاقا منم بر تو یه ست کرمی و سفید حاضر کردم
جفت ابرو هاش بالا رفت
رضا: واقعا
اوهومی گفتم
رضا: مرسی بپوش دیر شد الان صدای بقیه هم در میاد
سری تکون دادم که رفت سرویس ، سریع آماده شدم و عطری زدم بعد از پوشیدم کتونی هام
کتم رو برداشتم و جلو آینه موهام رو مرتب کردم
رضا: خوشم اومد ذهن هامون هم کم کم داره مثل هم میشه
لبخندی زدم که اونم با عطر زدم و حالت دادن موهاش به بیرون رفتیم
همه منتظر پایین بودیم....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۷k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.