• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part139
#leoreza
ماشین رو استارت زدن و راه افتادم
زمزمه وارد گفت
پانیذ: معلومه نیست چه غلطی میکنه آخر یه چی در میاد ازش
_شنیدمم چی گفتیی
پانیذ: به درک که شنیدی ما یدونه بیشتر کار نداشتیم ، قرار بود فقط ارث رو بزنی نامت ...چون دیدی خرت از پل گذشته قضیه شهرامم بهش اضافه کردی بعد شد نگار و امیر ، بعدیش کدومه بزار از الان بدونم.....من خر هم هعی دارم هیزم میریزم تو اتیشت توام هعی بزرگ میشی....
_ دو دیقه ساکت شو بزار ببینم چی همچین غلطی کرده
بدون اینکه ذره ای اهمیت بده حرف میزد
خیلی یهویی زدم رو ترمز که هینی کشید
پانیذ: داری چیکار میکنی بیرونیا نتونستن اسید بریزن تو صورتم ، تو بیا به کشتن مون بده
نگاهی بهش کردم
_ یه لحظه حرف نزن ببینم میتونی یا نه
نچی کرد
پانیذ: نه ساکت نمیشم
_ولی من میتونم
خواست حرفی بزنه که چونه اش رو اسیر چنگم کردم و لبام رو گذاشتم رو لباش
نفس کم آورده بود
چنگی به تیشرت ام زد و تو مشت اش گرفت
اما میکی به لبای پایین اش زدم اگر میگفتم اون لحظه تنها چیزی که میتونست آرومم کنه همین بود و انکار اش کنم دروغ گفتم
مشتی بی جون زد که ولش کردم نگاه به چشای بی حالش کردم
_وقتی میگم ساکت شو یعنی ساکت شو
دست رو فرمون کشیدم و دوباره راهم رو ادامه دادم
پانیذ: ولی تو حق نداشتی منو ببوسی
چشم تو حدقه چرخوندم و
_ توام حق نداشتی رو مخ من رژه بری
پانیذ: این هیچ منو قانع نکرد حتی اصن ربطی بهم نداشتن
_من بخوام ربطش میدم حالا تموم میکنی
میخواست ادامه بده که
_یه بار دیگه حرف بزنی دیگه نمیبوسمت بلکه کارت رو یکسره میکنم
چیزی نگفت اما از شناختی که داشتم میفهمیدم داره حرص میخوره و زیر لب هزار فحش میده
از کارش نیشخندی زدم وارد حیاط عمارت شدم و پارک کردم
پیاده شدیم و رفتیم داخل
پانیذ بالا رفت ولی من باید میفهمیدم کار کی بود
وارد اتاق کار شدم و زنگی به آموزشگاه زدم.
* * * * *
کارهام تقریبا تموم شده بود با لب تاپ نگاهی به پانیذ کردم
که با استرس پاهاش رو ضرب گرفته بود...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part139
#leoreza
ماشین رو استارت زدن و راه افتادم
زمزمه وارد گفت
پانیذ: معلومه نیست چه غلطی میکنه آخر یه چی در میاد ازش
_شنیدمم چی گفتیی
پانیذ: به درک که شنیدی ما یدونه بیشتر کار نداشتیم ، قرار بود فقط ارث رو بزنی نامت ...چون دیدی خرت از پل گذشته قضیه شهرامم بهش اضافه کردی بعد شد نگار و امیر ، بعدیش کدومه بزار از الان بدونم.....من خر هم هعی دارم هیزم میریزم تو اتیشت توام هعی بزرگ میشی....
_ دو دیقه ساکت شو بزار ببینم چی همچین غلطی کرده
بدون اینکه ذره ای اهمیت بده حرف میزد
خیلی یهویی زدم رو ترمز که هینی کشید
پانیذ: داری چیکار میکنی بیرونیا نتونستن اسید بریزن تو صورتم ، تو بیا به کشتن مون بده
نگاهی بهش کردم
_ یه لحظه حرف نزن ببینم میتونی یا نه
نچی کرد
پانیذ: نه ساکت نمیشم
_ولی من میتونم
خواست حرفی بزنه که چونه اش رو اسیر چنگم کردم و لبام رو گذاشتم رو لباش
نفس کم آورده بود
چنگی به تیشرت ام زد و تو مشت اش گرفت
اما میکی به لبای پایین اش زدم اگر میگفتم اون لحظه تنها چیزی که میتونست آرومم کنه همین بود و انکار اش کنم دروغ گفتم
مشتی بی جون زد که ولش کردم نگاه به چشای بی حالش کردم
_وقتی میگم ساکت شو یعنی ساکت شو
دست رو فرمون کشیدم و دوباره راهم رو ادامه دادم
پانیذ: ولی تو حق نداشتی منو ببوسی
چشم تو حدقه چرخوندم و
_ توام حق نداشتی رو مخ من رژه بری
پانیذ: این هیچ منو قانع نکرد حتی اصن ربطی بهم نداشتن
_من بخوام ربطش میدم حالا تموم میکنی
میخواست ادامه بده که
_یه بار دیگه حرف بزنی دیگه نمیبوسمت بلکه کارت رو یکسره میکنم
چیزی نگفت اما از شناختی که داشتم میفهمیدم داره حرص میخوره و زیر لب هزار فحش میده
از کارش نیشخندی زدم وارد حیاط عمارت شدم و پارک کردم
پیاده شدیم و رفتیم داخل
پانیذ بالا رفت ولی من باید میفهمیدم کار کی بود
وارد اتاق کار شدم و زنگی به آموزشگاه زدم.
* * * * *
کارهام تقریبا تموم شده بود با لب تاپ نگاهی به پانیذ کردم
که با استرس پاهاش رو ضرب گرفته بود...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۰.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.