پارت ۴۱ زندگی جونگمه
پارت ۴۱ زندگی جونگمه
کوک تقریبا جلوی در محل کار جونگمه بود
جونگمه دید به کوک تیر زد دوید سمت ماشین کوک
درو باز کرد کوک رو از ماشین آورد بیرون
چشاش پر اشک شدو بود و میگفت :ک.ک.کوک
یه عالمه آدم دورشون جمع شده بود
جونگمه داد زد یکی زنگ بزنه به آمبولانس، توروخدا یکی زنگ بزنه به آمبولانس😭
آمبولانس اومد کوک رو برد
جونگمه حالش اصلا خوب نبود
کوک رو عمل کردن
دکتر اومد بیرون از اتاق عمل
جونگمه دوید سمت دکتر و گفت: حال کوک چطور؟
دکتر:راستش رو بخواید زیاد حالشون خوب نیستو معلوم نیست حالشون خوب شه یانه
جونگمه سرش از ناراحتی گیج میرفت ،رفت بیرون
رفتش لبه ی سخره ای که پایینش یه سد بزرگ هست ،پرید تو آب ولی منیجر کوک بعد از ۱۵ دقیقه پرید توی آب و جونگمه رو از آب بیرون آورد ؛جونگمه بیهوش بود منیجر ترسیده بود و میگفت:ج.ج.جونگمه شی
دید جونگمه بیهوشه و جوابی نمیده، تنفس دهان به دهان داد
جونگمه یهو چشماشو باز کرد
دید منیجر نشسته بالاسرش داره گریه میکنه پاشد منیجر رو بغل کرد
منیجر:خیلی نگرانتون شدم
جونگمه:من حالم خوبه
جونگمه منیجر رفتن خونه جونگمه
جونگمه:بشین اینجا الان میام
جونگمه رفت لباساش رو عوض کرد اومد
منیجر:واسه چی اینکار رو کردید 🙁
جونگمه:چیکار؟
منیجر:پریدید تو آب
جونگمه:تو بودی نمیپریدی
منیجر:نه،درسته حال سونبه کوک بده ولی قرار نیست هنوز هیچی نشده خودکشی کنید
جونگمه چشاش پر اشک شد و گفت:اگه صبح نمیومد دنبالم اینجوری نمیشد
منیجر:اگه اینطور باشه کل جهان مقصرن
جونگمه:چرا،اگه من فقط واینمیستادم نگاه کنم اینجوری نمیشد
منیجر:خب اگه منطق شما اینطوره اگه صبح من میرسوندمش من به جاش تیر میخوردم
جونگمه شروع کرد به بلند گریه کردن و منیجر جونگمه رو بغل کرد و به جونگمه دلداری داد🥺
کوک تقریبا جلوی در محل کار جونگمه بود
جونگمه دید به کوک تیر زد دوید سمت ماشین کوک
درو باز کرد کوک رو از ماشین آورد بیرون
چشاش پر اشک شدو بود و میگفت :ک.ک.کوک
یه عالمه آدم دورشون جمع شده بود
جونگمه داد زد یکی زنگ بزنه به آمبولانس، توروخدا یکی زنگ بزنه به آمبولانس😭
آمبولانس اومد کوک رو برد
جونگمه حالش اصلا خوب نبود
کوک رو عمل کردن
دکتر اومد بیرون از اتاق عمل
جونگمه دوید سمت دکتر و گفت: حال کوک چطور؟
دکتر:راستش رو بخواید زیاد حالشون خوب نیستو معلوم نیست حالشون خوب شه یانه
جونگمه سرش از ناراحتی گیج میرفت ،رفت بیرون
رفتش لبه ی سخره ای که پایینش یه سد بزرگ هست ،پرید تو آب ولی منیجر کوک بعد از ۱۵ دقیقه پرید توی آب و جونگمه رو از آب بیرون آورد ؛جونگمه بیهوش بود منیجر ترسیده بود و میگفت:ج.ج.جونگمه شی
دید جونگمه بیهوشه و جوابی نمیده، تنفس دهان به دهان داد
جونگمه یهو چشماشو باز کرد
دید منیجر نشسته بالاسرش داره گریه میکنه پاشد منیجر رو بغل کرد
منیجر:خیلی نگرانتون شدم
جونگمه:من حالم خوبه
جونگمه منیجر رفتن خونه جونگمه
جونگمه:بشین اینجا الان میام
جونگمه رفت لباساش رو عوض کرد اومد
منیجر:واسه چی اینکار رو کردید 🙁
جونگمه:چیکار؟
منیجر:پریدید تو آب
جونگمه:تو بودی نمیپریدی
منیجر:نه،درسته حال سونبه کوک بده ولی قرار نیست هنوز هیچی نشده خودکشی کنید
جونگمه چشاش پر اشک شد و گفت:اگه صبح نمیومد دنبالم اینجوری نمیشد
منیجر:اگه اینطور باشه کل جهان مقصرن
جونگمه:چرا،اگه من فقط واینمیستادم نگاه کنم اینجوری نمیشد
منیجر:خب اگه منطق شما اینطوره اگه صبح من میرسوندمش من به جاش تیر میخوردم
جونگمه شروع کرد به بلند گریه کردن و منیجر جونگمه رو بغل کرد و به جونگمه دلداری داد🥺
۱۱.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.