پارت ۴۰ زندگی جونگمه
پارت ۴۰ زندگی جونگمه
کوک:چی!
جونگمه:اون رفیقم بود ازش خواستم بیاد که روی تورو کم کنم حالا هم گورتو گم کن با اون دختری که میگفتی قرار بزار
کوک:راستش منم دروغ گفتم
به جونجونگمه خیلی مست بود نمیتوست درست راه بره
کوک نشست رو زانوش گفت بیا رو کمرم میبرمت خونه
جونگمه:من حالم خیلیم خوبه؛و دو قدم برداشت افتاد رو زمین کوک اومد بلندش کرد برد گذاشت تو ماشین و گفت :وقتی بهت حرفی میزنم گوش کن اینجوری نشه
جونگمه:تو چیکار داری من آبروم بره من که یه قطره هم واست ارزش ندارم
کوک جونگمه رو برد خونه خودش و گذاشت رو تخت
تاصبح نشست رو صندلی و به جونگمه نگاه کرد
صبح جونگمه پاشد دید کوک با چشای پف کرده و دماغ قرمز و مو های پریشون داره نگاهش میکنه ،ترسید یهو جیغ زد از رو تخت افتاد پایین
جونگمه یهو از رو زمین پاشد گفت: من چرا اینجام؟!
کوک:دیشب یادت نمیاد؟
جونگمه:دیشب!
جونگمه یهو یادش اومد کوبید تو صورتش🤦♀️نباید اینجوری میشد
کوک پاشد جونگمه رو بغل کرد و گفت:تو میدونی من بدون تو دغ میکنم میخوای تنهام بزاری بری
جونگمه:من نمیخواستم اینجوری بشه
کوک:پس بیا فراموشش کنیم و باهم بمونیم
جونگمه:باشه😊
منیجر یهو در رو باز کرد گفت:جونگ کوک شی شنیدم با اونی جونگمه به هم زدی!
دید جونگمه کوک همدیگه رو بغل کردن، ولی جونگمه یهو رفت سمت منیجر گفت: کدوم خری اینو گفته؟
منیجر:تهیونگ شی
جونگمه :باور نکن همش چرت و پرتِ
کوک لبخند زد😊
جونگمه گفت: من باید برم سرکار ،کوک گفت :خودم میرسونمت
کوک جونگمه رو سوند سر کارش و
خودش هم با منیجرش رفت کمپانی
شب شد کوک رفت یه دسته گل گرفت داشت میرفت دنبال جونگمه ولی همون دختره که به جونگمه چندبار حمله کرده بود جلو ماشین کوک با اسلحه وایستاد شلیک کرد بهپهلوی کوک
کوک:چی!
جونگمه:اون رفیقم بود ازش خواستم بیاد که روی تورو کم کنم حالا هم گورتو گم کن با اون دختری که میگفتی قرار بزار
کوک:راستش منم دروغ گفتم
به جونجونگمه خیلی مست بود نمیتوست درست راه بره
کوک نشست رو زانوش گفت بیا رو کمرم میبرمت خونه
جونگمه:من حالم خیلیم خوبه؛و دو قدم برداشت افتاد رو زمین کوک اومد بلندش کرد برد گذاشت تو ماشین و گفت :وقتی بهت حرفی میزنم گوش کن اینجوری نشه
جونگمه:تو چیکار داری من آبروم بره من که یه قطره هم واست ارزش ندارم
کوک جونگمه رو برد خونه خودش و گذاشت رو تخت
تاصبح نشست رو صندلی و به جونگمه نگاه کرد
صبح جونگمه پاشد دید کوک با چشای پف کرده و دماغ قرمز و مو های پریشون داره نگاهش میکنه ،ترسید یهو جیغ زد از رو تخت افتاد پایین
جونگمه یهو از رو زمین پاشد گفت: من چرا اینجام؟!
کوک:دیشب یادت نمیاد؟
جونگمه:دیشب!
جونگمه یهو یادش اومد کوبید تو صورتش🤦♀️نباید اینجوری میشد
کوک پاشد جونگمه رو بغل کرد و گفت:تو میدونی من بدون تو دغ میکنم میخوای تنهام بزاری بری
جونگمه:من نمیخواستم اینجوری بشه
کوک:پس بیا فراموشش کنیم و باهم بمونیم
جونگمه:باشه😊
منیجر یهو در رو باز کرد گفت:جونگ کوک شی شنیدم با اونی جونگمه به هم زدی!
دید جونگمه کوک همدیگه رو بغل کردن، ولی جونگمه یهو رفت سمت منیجر گفت: کدوم خری اینو گفته؟
منیجر:تهیونگ شی
جونگمه :باور نکن همش چرت و پرتِ
کوک لبخند زد😊
جونگمه گفت: من باید برم سرکار ،کوک گفت :خودم میرسونمت
کوک جونگمه رو سوند سر کارش و
خودش هم با منیجرش رفت کمپانی
شب شد کوک رفت یه دسته گل گرفت داشت میرفت دنبال جونگمه ولی همون دختره که به جونگمه چندبار حمله کرده بود جلو ماشین کوک با اسلحه وایستاد شلیک کرد بهپهلوی کوک
۱۴.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.