پارت

پارت 5⃣
سوار ماشین شدم به سمت کافه رفتم
تو این بیستو چهار سالی که زندگی کردم هیچوقت خانوادم نذاشتن احساس کمبود کنم مادرم با گفتن اینکه من بی عاطفه ام دلمو لرزوند
من براشون کاری نکردم همش سرگرم زندگی خودم بودم برایه یه بارم شده من باید از خود گذشتگی کنم خب همه ازدواج میکنن بعضی ها از سر عشق بعضی ها از سر نفرت بعضی هاهم مثل من از سر اجبار
به کافه رسیدم به خدمه اشاره کردم که ماشینو پارک کنن به محض پیاده شدنم از ماشین یه عده به سمتم امدن برا امضا و عکس واقعا امروز حس اینکارو نداشتم اما نخواستم دلشونو بشکنم با همشون عکس گرفتم وامضا دادم وبه سمت در ورودی کافه رفتم گارسون تعظیمی کرد وبه درو باز کرد برام به ساعتم نگاه کردم پنج دقیقه زود امدم دیدمش کجا نشسته با ارامش و به سردی راه رفتم درست مثل همونجوری که هاکان بهم یاد داده بود نگاه هایه خیلیا ر رو خودم حس میکردم برام عادی بود این نگاه ها صدا خیلی هاروشنیدم که میگفتن سوفیا راد اون سوفیاست مگه نه
بالاسر پاکدل وایسادم فکر کنم حضورمو حس کرد که سرشو بلند کرد وبه چشام نگاه کرد با جدیت تمام نگاش کردم
با سر اشاره کرد که بشینم
دیدگاه ها (۱)

پارت6⃣با ارامشی خاص خودم صندلی رو بیرون کشیدم ونشستم دوباره ...

پارت7⃣ممنون از دعوتتون پوزخندی زد وگفت : خوب نوشجان اما من...

پارت4⃣به محض بیرون امدن از اتاقم مادرم جلو راهم ظاهر شد با ج...

بله دکتر راد بله بفرمایید پارسا پاکدل هستم باید ببینمتون خان...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

پارت ۴۱با حس نوازش های کسی بیدار شدم نفسم تنگ شده بود و داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط