بورام ⓟ5
بورام پارت پنجم
اشک چشماش و پاک کردم و گفتم =
فراموشش کن
بورام ـ نمیتونم (گریه)
بغلش کردم و گفتم = من پیشتم عزیزم
گریه نکن
راوی=
بورام جونکوک بغل کرد به قدری گریه کرد گه شونه جونکوک کاملا خیس شد
جونکوک ـ بسه
بورام گوش نداد و بازم گریه کرد جونکوک
حس کرد گریه بورام اروم شد اروم سرش و از روی شونش برداشت روی دستاش گذاشت
بورام خوابش برده بود سرش و بوسید توی تختش گذاشت ساعت ها بهش زل زد
3 ساعت گذشت و بورام هنوز بیدار نشده بود
جونکوک ـ بورام... بورام پاشو دیگه شب خوابت نمیبره
بورام هیچ تکونی نخورد
جونکوک ـ بورام
بورام و تکون داد ولی هیچ کاری نکرد
جونکوک ــ بورام بلند شو بورام بورام (صدای بلند)
بورام و براید استایل بغل کرد و داخل ماشین برد
به بیمارستان که رسید
جونکوک = برانکارد
بورام و داخل برانکارد گذاشتن و به سمت یه اتاق حرکت کردن
جونکوک اشفته روی صندلی نشت بعد از 30 دیقه دکتر بورام از اتاق خارج شد
جونکوک ــ چه اتفاقی افتاده
دکی ـ متاسفم...
جونکوک ـ یعنی چی
دکی =شک عصبی بهش وارد شده و بیمار به کما رفته متاسفم
جونکوک
تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که برم در خونه یونگی
جونکوک ـ یونگی در و باز کنن
یونگی ــ بله چته تو چرا رنگ و روت پریده
جونکوک ــ بورام
یونگی ــ بورام چی
جونکوک ــ بورام
یونگی ـ د لامصب حرف بزن ببینم چته بورام چی ( فریاد)
جونکوک ــ بورام.... رفت کما (اروم
یونگی_ چی..... نه... نه
یونگی ـ کدوم بیمارستان
جونکوک ــ بیمارستان اسان
یونگی حجوم برد به سمت ماشین که گفتم
صبر کن منم بیام به سمت بیمارستان رفتیم
پشت اتاق بورام واستادیم که
یونگی...
اشک چشماش و پاک کردم و گفتم =
فراموشش کن
بورام ـ نمیتونم (گریه)
بغلش کردم و گفتم = من پیشتم عزیزم
گریه نکن
راوی=
بورام جونکوک بغل کرد به قدری گریه کرد گه شونه جونکوک کاملا خیس شد
جونکوک ـ بسه
بورام گوش نداد و بازم گریه کرد جونکوک
حس کرد گریه بورام اروم شد اروم سرش و از روی شونش برداشت روی دستاش گذاشت
بورام خوابش برده بود سرش و بوسید توی تختش گذاشت ساعت ها بهش زل زد
3 ساعت گذشت و بورام هنوز بیدار نشده بود
جونکوک ـ بورام... بورام پاشو دیگه شب خوابت نمیبره
بورام هیچ تکونی نخورد
جونکوک ـ بورام
بورام و تکون داد ولی هیچ کاری نکرد
جونکوک ــ بورام بلند شو بورام بورام (صدای بلند)
بورام و براید استایل بغل کرد و داخل ماشین برد
به بیمارستان که رسید
جونکوک = برانکارد
بورام و داخل برانکارد گذاشتن و به سمت یه اتاق حرکت کردن
جونکوک اشفته روی صندلی نشت بعد از 30 دیقه دکتر بورام از اتاق خارج شد
جونکوک ــ چه اتفاقی افتاده
دکی ـ متاسفم...
جونکوک ـ یعنی چی
دکی =شک عصبی بهش وارد شده و بیمار به کما رفته متاسفم
جونکوک
تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که برم در خونه یونگی
جونکوک ـ یونگی در و باز کنن
یونگی ــ بله چته تو چرا رنگ و روت پریده
جونکوک ــ بورام
یونگی ــ بورام چی
جونکوک ــ بورام
یونگی ـ د لامصب حرف بزن ببینم چته بورام چی ( فریاد)
جونکوک ــ بورام.... رفت کما (اروم
یونگی_ چی..... نه... نه
یونگی ـ کدوم بیمارستان
جونکوک ــ بیمارستان اسان
یونگی حجوم برد به سمت ماشین که گفتم
صبر کن منم بیام به سمت بیمارستان رفتیم
پشت اتاق بورام واستادیم که
یونگی...
۷.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.