به سمت زیر زمین زود رفتم اونجا
به سمت زیر زمین زود رفتم اونجا
ات ویو
وقتی داشتم دستو پایه هانیولو وا میکردم شیکمم بدجور درد میکرد و زیر دلم تیر میکشید.. نمیدونم چرا اینجور شده بود شاید به خاطر غذایی بود که خورده بودم
کارم تموم شد از زیر بغل هانیول گرفتمو بهش کمک کردم تا بتونه راه بره چون وضعش واقعا بد بود
هانیول: اتت. وای.. سا تو.. نم.. میت.. تونی منو.. ف.راری بدی... ارب.. اب تیز تر از این حرفاس.. ـ
+بجای حرف زدن راه برو داشتیم از جلو اتاقا رد میشدیم از یکی از اتاقای پشت سرمون صدایه اشنایی اومد
_کمکی از دستم بر میاد...
به سمت صدا برگشتم یونگی بود... شت.. به هانیول نگا کردم که از ترس زبونش قفل شده بود
یونگی سمتمون اومد و از موهای من گذفتو منو کشون کشون به سمت یکی لز اتاقا برد و به صندلی بستم هانیولم کنار من به یه صندلی دبگه بست اومد روبروم وایساد
_به به بلخره ات خانوم یه شهامتی از خود نشون دادن.. مگه من بهت نگفته بودم پاتو تو حیاط نزاری هااا.. یه سیلی بع ات میزنه..
و اما تو هانیول مبخوای زجر کشت بکنم یا با یه تیر کارتو یه سره کنم هااا
هانیول با ترس زبون وا کرد
هانیول: ا.. ار.. باب.. ببخید.. مم.. نن. غل.. ط.. کردم.. ا.. ات.. مجبور.. م کر.. دد فرارا. ک. ن.. نم
از اینکه منو مقصر جلوه داد حرصی شدم
_فک نمیکنی واسه توجیه کردن دیر باشه.. هومم... تازه
ات ویو
وقتی داشتم دستو پایه هانیولو وا میکردم شیکمم بدجور درد میکرد و زیر دلم تیر میکشید.. نمیدونم چرا اینجور شده بود شاید به خاطر غذایی بود که خورده بودم
کارم تموم شد از زیر بغل هانیول گرفتمو بهش کمک کردم تا بتونه راه بره چون وضعش واقعا بد بود
هانیول: اتت. وای.. سا تو.. نم.. میت.. تونی منو.. ف.راری بدی... ارب.. اب تیز تر از این حرفاس.. ـ
+بجای حرف زدن راه برو داشتیم از جلو اتاقا رد میشدیم از یکی از اتاقای پشت سرمون صدایه اشنایی اومد
_کمکی از دستم بر میاد...
به سمت صدا برگشتم یونگی بود... شت.. به هانیول نگا کردم که از ترس زبونش قفل شده بود
یونگی سمتمون اومد و از موهای من گذفتو منو کشون کشون به سمت یکی لز اتاقا برد و به صندلی بستم هانیولم کنار من به یه صندلی دبگه بست اومد روبروم وایساد
_به به بلخره ات خانوم یه شهامتی از خود نشون دادن.. مگه من بهت نگفته بودم پاتو تو حیاط نزاری هااا.. یه سیلی بع ات میزنه..
و اما تو هانیول مبخوای زجر کشت بکنم یا با یه تیر کارتو یه سره کنم هااا
هانیول با ترس زبون وا کرد
هانیول: ا.. ار.. باب.. ببخید.. مم.. نن. غل.. ط.. کردم.. ا.. ات.. مجبور.. م کر.. دد فرارا. ک. ن.. نم
از اینکه منو مقصر جلوه داد حرصی شدم
_فک نمیکنی واسه توجیه کردن دیر باشه.. هومم... تازه
۵.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.