عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
Part:37


= مُفَصَله بیا بعدا بهت میگم......
دوییدیم طرف یه ون...... سوار شدیم و زیر دستاشم سوار شدن و حرکت کردیم.....

داخل ماشین:

+ خب حالا بگو از کجا فهمیدی من اینجام؟!
= خبر میرسه!
+ تهیونگ من باهات شوخی ندارم ...گفتم از کجا فهمیدی من اینجام؟!(یکم عصبانی)
= از جاسوسام تو عمارت یه چان شنیدم!
+ یه چان؟!
= همون پسره که تورو گرفته بود،
+ پس اسمش یه چانه!
= هوم و بله زن داداش جان و اینجوری شد که فهمیدم و اومدم نجاتت بدم،
+هوم،
= ولی میدونی.....باورم نمیشه تو بادیگارد جونکوک بودی!!!
+ تو از کجا....یعنی چیزه....نه کی گفته من ....
= خودت رو نزن اون راه من میدونم!(جدی)
+.......
= خب.... تو پیش یه چان چی کار میکردی؟
+ پیش... یه چان...چی کار ...میکردم؟(بریده بریده)
= هوم،
+ نمیدونم! و..واقعا نمیدونم....(گریه)
= صبر کن چ...چرا داری گریه میکنی؟(نگران)ببینم نکنه یه چان کاری....
+ نه!....این چه فکریه تهیونگ،
= ببخشید....خب آخه عین آدم حرف نمیزنی که.....
+ ولش ...دیگه رسیدیم پیاده شو....

از ماشین پیاده شدم و رفت سمت عمارت،  تهیونگ هم پشت سرم ،تا رسیدم سالن عمارت یهو چیسو جلوم سبز شد!!

^ ت..تو اینجا چی کار میکنی ات(ترسیده )
+ اومدم به زندگیت خوشت پایان بدم!
^ و..ولی خودت .....میخواستی من راحت باشم خودت گفتی که .....
+ من اشتباه کردم ....فرصت زندگی به کس اشتباهی دادم ، از اول هم نباید اصلا حتی یه لحظه فرصت زندگی کردن بهت میدادم ....میدونی چیه چیسو من اشتباه کردم‌...‌اشتباه!!(عصبانی)
^‌‌.....‌.ات برو.‌....برو دوباره زندگیم رو  خراب نکن(عصبانی)
+ زندگیت(تمسخر ) تو از اولم زندگی نداشتی هرچی داشتی از دولت من بوده ...زندگیم هه برو بابا،(یکم داد و عصبانی )
^ برو بیرون (داد)
+ خفه شو(داد )(زد تو صورت چیسو)

ویو جونکوک: با صدای دادی که شنیدم از اتاق زدم بیرون که یهو ات رو دیدم !!!
از پله تند تند اومدم پایین و رفت سمت ات،

_ تو حالت خوبه ات؟(اشک شوق)
+ اره(سرد)
_ از دستم ناراحتی؟!
+ ......
_ ات...
+ معلومه ناراحتم ....به جای اینکه تو من و نجات بدی براچی باید برادرت من رو نجات بده....همون برادری که میگفتی هیزه ، میگفتی اینطوری پیشش لباس نپوش اونطوری پیشش لباس نپوش و یه عالمه چرت و پرت دیگه.... یا اصلا براچی اون موقع که گفتم دوسم داری الکی گفتی اره( داد و گریه)
_ ات ....من...
+ خفه شو...خفه شووووووو(داد و گریه)
= ات بسه تمومش کن ....

همین جور داشتم سر جونکوک داد میزدم که یهو  تهیونگ دستم رو گرفت و کشید تو بغل خودش........‌

ادامه دارد.....‌‌
دیدگاه ها (۱۵)

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 38چند دقیقه ای توی بغل تهیونگ گریه ...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 39رفتم و یه تاکسی گرفتم و برگشتم خو...

#عمارت_ارباب_جعون Part:36دختره: بخاطر اونه که داری اینجوری ب...

#عمارت_ارباب_جعون Parf:35تا پسره حواسش به سرش بود از رو تخت ...

پارت ۳۶ات: بالاخره میتونیم بریم جیمین: اره ات: اخیش بالاخره ...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

چرامن پارت ۴از همون دار دسته ی پیر مرده ستات و جونکوک: خوش ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط