پس خودشون بودن

#۱۱۲
پس خودشون بودن!
پوزخند زدم و تیغ و از جیبم در آوردم
نزدیک شدن
رفتم عقب
یکیشون سریع تر اومد تا بگیرتم
سریع تیغ و گذاشتم رو رگم
_ بیای جلو خودم و میکشم
ایستاد..
یه قدم دیگه رفتم عقت
_ فکر اینکه بتونی ببریم پیش اون لجن رو از سرت بیرون کن
اونی که نزدیک تر بود گفت
_ آروم باش نمیبرمت
_ دروغ میگی
بهم چشمک زد
واا فازش چیه؟ زده به سرش؟
همونی که بهم چشمک زد تو گوش اون یکی چیزی گفت که اونم رفت و ازمون دور شد
برگشت سمتم
_ حاال اون تیغ و بزار کنار
یه قدم اومد جلو
_ گفتم نیا جلو
اون قدر که تیغ و تو دستم فشار داده بودم انگشتام و بریده بود و
ازش خون میومد
_ داری به خودت آسیب میزنی
_ نیا جلو
_ آروم باش من نمیخوام ببرمت پیش امیر
دیدگاه ها (۱)

#۱۱۳سوالی نگاهش کردم _ ببین زیاد وقت نداریم رضا رو فرستادم م...

#۱۱۴چقدر امنیتی کار کرده سپهر در و باز کردم و سوار شدم نشستن...

#۱۱۱مامان تموم دخترای ده ساله تجاوز به مامانشون و میبینن؟ ه...

#قسمت ۱۱۰به خودم قول داده بودم هیچ وقت سر خاکش نیام ولی خب ب...

عشق در مشروب 🍷

~حقیت پنهان~

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط