چندپارتی یونگی
☆پارت۲☆
(پرش زمانی به رستوران)
یونگی: بیا بشین
هه سو: باشه
یونگی: چی میخوری؟
هه سو: فرقی نداره هرچی سفارش دادی منم همونو میخورم
یونگی: باشه. ببخشید آقا. میشه برامون از این غذا بیارید؟ ممنون
هه سو: یونگی تا غذا رو بیارن میرم دستشویی و سریع بر میگردم
یونگی: باشه. مراقب باش
*ویو هه سو*
قدم تند کردم و سمت دستشویی رفتم. چرا دروغ! راستش تا الان ترسم رو تو خودم نگه داشتم تا یونگی شک نکنه. مطمعنم اگه بفهمه خودشو حسابی سرزنش میکنه که اونا به خاطر خودش منو اذیت میکنن..... آه خدایا چرا انقدر بدبختم. ولش کن بهتره برگردم پیش یونگی. نباید نگرانش کنم.قدمم رو سمت در خروج گرفتم تا اینکه زنی چاقو به دست وارد شد و در و قفل کرد.
زن: بلخره گیرت انداختم
هه سو: چی؟..... آخ
سوزش رو تو دلم حس کردم. نه... نه نباید..... اینطور بمیرم.... بچه مون اگه آسیبی ببینه چی؟
زن: بهت هشدار دادم دیگه دور و بر یونگی نبینمت دختره ه.ر.ز.ه. اما گوش ندادی. اینم توان کارت.
هم زمان با حرفاش چاقو رو تو دلم میچرخوند و توان اینکه خودمونو نجات بدم نداشتم.... تا اینکه از درد چشمام دیگه جایی رو ندید.....
*ویو یونگی*
چند دقیقه ای میشه که رفته و برنگشته. غذا هم داره سرد میشه. نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ نه امکان نداره. حتما کارش طول کشیده.
تو فکر بودم تا اینکه صدای جیغ زنی رو شنیدم که کمک میخواست.
¤: آاااا کمک کنید. یه خانم باردار اینجا چاقو خورده(با جیغ و ترس)
تا گفت زن باردار ذهنم پیش هه سو رفت. سریع خودمو رسوندمو دیدم..... خودشه.... امکان نداره... نه!
یونگی: نه.... نه.... نه هه سو خواهش میکنم زنده بمون چاگیا لطفا. چیکار میکنین یکی زنگ بزنه امبولانس....
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ادامه دارد...
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
(پرش زمانی به رستوران)
یونگی: بیا بشین
هه سو: باشه
یونگی: چی میخوری؟
هه سو: فرقی نداره هرچی سفارش دادی منم همونو میخورم
یونگی: باشه. ببخشید آقا. میشه برامون از این غذا بیارید؟ ممنون
هه سو: یونگی تا غذا رو بیارن میرم دستشویی و سریع بر میگردم
یونگی: باشه. مراقب باش
*ویو هه سو*
قدم تند کردم و سمت دستشویی رفتم. چرا دروغ! راستش تا الان ترسم رو تو خودم نگه داشتم تا یونگی شک نکنه. مطمعنم اگه بفهمه خودشو حسابی سرزنش میکنه که اونا به خاطر خودش منو اذیت میکنن..... آه خدایا چرا انقدر بدبختم. ولش کن بهتره برگردم پیش یونگی. نباید نگرانش کنم.قدمم رو سمت در خروج گرفتم تا اینکه زنی چاقو به دست وارد شد و در و قفل کرد.
زن: بلخره گیرت انداختم
هه سو: چی؟..... آخ
سوزش رو تو دلم حس کردم. نه... نه نباید..... اینطور بمیرم.... بچه مون اگه آسیبی ببینه چی؟
زن: بهت هشدار دادم دیگه دور و بر یونگی نبینمت دختره ه.ر.ز.ه. اما گوش ندادی. اینم توان کارت.
هم زمان با حرفاش چاقو رو تو دلم میچرخوند و توان اینکه خودمونو نجات بدم نداشتم.... تا اینکه از درد چشمام دیگه جایی رو ندید.....
*ویو یونگی*
چند دقیقه ای میشه که رفته و برنگشته. غذا هم داره سرد میشه. نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ نه امکان نداره. حتما کارش طول کشیده.
تو فکر بودم تا اینکه صدای جیغ زنی رو شنیدم که کمک میخواست.
¤: آاااا کمک کنید. یه خانم باردار اینجا چاقو خورده(با جیغ و ترس)
تا گفت زن باردار ذهنم پیش هه سو رفت. سریع خودمو رسوندمو دیدم..... خودشه.... امکان نداره... نه!
یونگی: نه.... نه.... نه هه سو خواهش میکنم زنده بمون چاگیا لطفا. چیکار میکنین یکی زنگ بزنه امبولانس....
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ادامه دارد...
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
۱۲.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.