اشک حسرت. پارت ۷۶
#اشک حسرت. #پارت ۷۶
سعید :
امروز مثله هر روزنبود خونه ساکت تر از همیشه بود از وقتی از فرودگاه اومده بودم دیگه نخوابیدم وای در عوض کار پرونده ای که این دو روز ذهنم رو درگیر کرده بود تموم شده بود لباس پوشیدم ووسایلمو برداشتم وبدون خوردن صبحانه راهی شرکت شدم دایی نبود ومن باید نظارت می کردم تا خود ظهر یک دقیقه. هم استراحت نداشتم از خستگی رو مبل تو اتاقم دراز کشیدم وبه منشی ام گفتم کسی رو راه نده تو اتاق تا یکم استراحت کنم از خستگی به دقیقه نکشیده بودخواب رفتم
- سعید...
چشام رو باز کردم ومتعجب آیدین رو نگاه کردم این اینجا چیکار می کرد با اخم نشستم ونگاهش کردم
- بهت چی گفتم
آیدین : اومدم باهات حرف بزنم سعید منطق سرت میشه
- همون که تو بویی ازش نبردی
آیدین : تو پسر خوبه ای گروه بودی
- حرفتو بزن وبرو
آیدین : از آسمان فاصله بگیر
- تو نبودی گفتی دوسش نداری با خا...
حرفمو بریدوگفت : اشتباه کردم اون حرف رو زدم می خواستم ببینم تو چی میگی
- آیدین می خواستی من کنار برم چرا با آبروی آسمان بازی کردی
آیدین : چون می دونستم کنار نمیری الانم می دونی چه خبره باز ول کن نیستی امشبم میری خواستگاری
- پای دوست داشتنم می مونم
آیدین : تو از دوستیمون گذشتی
- تو چی امید رو خورد کردی
آیدین : برای کارم دلیل داشتم
- چه دلیلی نگو عاشقی خندم می گیره .
آیدین : ببین سعید من اون شب بدجور مست کرده بودم تقصیر خودامیدم بود تنهام گذاشت فقط یه لحظه یادم اومد این دختری که تو بغلمه ...
احساس خفگی می کردم چطور می تونست انقدر راحت در موردش حرف بزنه
ادامه داد
آیدین : وقتی به خودم اومدم که جلو خودمو گرفتم بهش تج...
- تو رو خدا حرف نزن آیدین چقدر بی رحمی
سرمو بین دستام فشار دادم
آیدین : کاری بود که شده بود به نفع خودم تمومش کردم
یه پاکت گذاشت رو میز وگفت : کنار بکش سعید اگه می خوای آسمان خودش رو نکشه کنار بکش اون سهم منه این همه سال دوسش داشتم نه تو
خداحافظ...
رفت وتازه فهمیدم نه جسم آسمان بلکه روحشم آزار داده
پاکت رو برداشتم وبازش کردم نفسم بند اومد اولین عکس رو که نگاه کردم تنم لرزید آیدین بد تا کردی با آسمان بی جوابت نمی زارم پاکت رو با عکس ها سوزوندم حدس اینکه آسمان چرا مخالف من بود کاملا واضع بود تهدید آیدین
سعید :
امروز مثله هر روزنبود خونه ساکت تر از همیشه بود از وقتی از فرودگاه اومده بودم دیگه نخوابیدم وای در عوض کار پرونده ای که این دو روز ذهنم رو درگیر کرده بود تموم شده بود لباس پوشیدم ووسایلمو برداشتم وبدون خوردن صبحانه راهی شرکت شدم دایی نبود ومن باید نظارت می کردم تا خود ظهر یک دقیقه. هم استراحت نداشتم از خستگی رو مبل تو اتاقم دراز کشیدم وبه منشی ام گفتم کسی رو راه نده تو اتاق تا یکم استراحت کنم از خستگی به دقیقه نکشیده بودخواب رفتم
- سعید...
چشام رو باز کردم ومتعجب آیدین رو نگاه کردم این اینجا چیکار می کرد با اخم نشستم ونگاهش کردم
- بهت چی گفتم
آیدین : اومدم باهات حرف بزنم سعید منطق سرت میشه
- همون که تو بویی ازش نبردی
آیدین : تو پسر خوبه ای گروه بودی
- حرفتو بزن وبرو
آیدین : از آسمان فاصله بگیر
- تو نبودی گفتی دوسش نداری با خا...
حرفمو بریدوگفت : اشتباه کردم اون حرف رو زدم می خواستم ببینم تو چی میگی
- آیدین می خواستی من کنار برم چرا با آبروی آسمان بازی کردی
آیدین : چون می دونستم کنار نمیری الانم می دونی چه خبره باز ول کن نیستی امشبم میری خواستگاری
- پای دوست داشتنم می مونم
آیدین : تو از دوستیمون گذشتی
- تو چی امید رو خورد کردی
آیدین : برای کارم دلیل داشتم
- چه دلیلی نگو عاشقی خندم می گیره .
آیدین : ببین سعید من اون شب بدجور مست کرده بودم تقصیر خودامیدم بود تنهام گذاشت فقط یه لحظه یادم اومد این دختری که تو بغلمه ...
احساس خفگی می کردم چطور می تونست انقدر راحت در موردش حرف بزنه
ادامه داد
آیدین : وقتی به خودم اومدم که جلو خودمو گرفتم بهش تج...
- تو رو خدا حرف نزن آیدین چقدر بی رحمی
سرمو بین دستام فشار دادم
آیدین : کاری بود که شده بود به نفع خودم تمومش کردم
یه پاکت گذاشت رو میز وگفت : کنار بکش سعید اگه می خوای آسمان خودش رو نکشه کنار بکش اون سهم منه این همه سال دوسش داشتم نه تو
خداحافظ...
رفت وتازه فهمیدم نه جسم آسمان بلکه روحشم آزار داده
پاکت رو برداشتم وبازش کردم نفسم بند اومد اولین عکس رو که نگاه کردم تنم لرزید آیدین بد تا کردی با آسمان بی جوابت نمی زارم پاکت رو با عکس ها سوزوندم حدس اینکه آسمان چرا مخالف من بود کاملا واضع بود تهدید آیدین
۱۱.۸k
۱۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.