"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۲۶
"ویو جونگکوک"
نادیا: ..عین دخترایه مورد پسند و اطراف شما نیستم
یه دفعه متوجه لحنش شدو خودشو جمع جور کرد
کوک: تا وقتی اینجا ورِ دل منی وضعیت همینه
دیگه خفه شدو چییزی نگفت
شروع کردیم به خوردن
چند دقیه گذشت که گفت:
_ من سیر شدم
به ظرف غذاش نگاه کردم ، اینکه نصفشو نخورده
کوک: مسخره کردی
نادیا: بخدا دارم میترکم جا ندارم
خودم به غذا ادامه دادم و سری تمومش کردم، به صندلی تکیه دادم
الان چیکار کنم؟
دلم میخواد مست شم ، البته اینو همیشه میخوام ..... ولی الان بیشتر
نادیا از جاش بلند شد که بره بیرون
کوک: کجا !؟
نادیا: اتاقم
کوک: اتاقت نه، اتاقِ من طبقه بالا
نادیا: هان؟
کوک: انگار یادت رفته نه؟ تو یه بر...ه ج.....س....ی برایه من
نادیا: مجبوری به روم بیاری؟
کوک: باید یاد اوری شه، میدونی چرا!؟ چون فک نکن من همیشه انقدر مهربون بات رفتار میکنم، قراره از این به بعد منو بشناسی، کسی که کابوس شبات میشه، پس بهتره از یاد نبری کجایی و کی
بغض کرده نگام کرد
واقعا لازمه انقدر بی رحم باشم!؟
اره واجبه، چون من اینم و بس
نادیا: باید چیکار بکنم !؟
نگاش گردم که دوباره گفت:
_ باید چیکار بکنم....ارباب؟
کوک: دو بطری شراب ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم
"ویو نادیا"
الان چه گلی بزنم!؟
ای خدا نکنه بخواد....
وای نه من اصلا اماده نیستم
م..من خیلی به این موضوع فک کردم ، فک میکردم الان برام عادی بشه ، ولی چرا انقدر استرس دارم؟!الانکه دقیقا داره اتفاق میوفته؟!
به گفته خودش دوتا بطری با یه لیوان مخصوص 🍷🍷
part: ۲۶
"ویو جونگکوک"
نادیا: ..عین دخترایه مورد پسند و اطراف شما نیستم
یه دفعه متوجه لحنش شدو خودشو جمع جور کرد
کوک: تا وقتی اینجا ورِ دل منی وضعیت همینه
دیگه خفه شدو چییزی نگفت
شروع کردیم به خوردن
چند دقیه گذشت که گفت:
_ من سیر شدم
به ظرف غذاش نگاه کردم ، اینکه نصفشو نخورده
کوک: مسخره کردی
نادیا: بخدا دارم میترکم جا ندارم
خودم به غذا ادامه دادم و سری تمومش کردم، به صندلی تکیه دادم
الان چیکار کنم؟
دلم میخواد مست شم ، البته اینو همیشه میخوام ..... ولی الان بیشتر
نادیا از جاش بلند شد که بره بیرون
کوک: کجا !؟
نادیا: اتاقم
کوک: اتاقت نه، اتاقِ من طبقه بالا
نادیا: هان؟
کوک: انگار یادت رفته نه؟ تو یه بر...ه ج.....س....ی برایه من
نادیا: مجبوری به روم بیاری؟
کوک: باید یاد اوری شه، میدونی چرا!؟ چون فک نکن من همیشه انقدر مهربون بات رفتار میکنم، قراره از این به بعد منو بشناسی، کسی که کابوس شبات میشه، پس بهتره از یاد نبری کجایی و کی
بغض کرده نگام کرد
واقعا لازمه انقدر بی رحم باشم!؟
اره واجبه، چون من اینم و بس
نادیا: باید چیکار بکنم !؟
نگاش گردم که دوباره گفت:
_ باید چیکار بکنم....ارباب؟
کوک: دو بطری شراب ...
از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم
"ویو نادیا"
الان چه گلی بزنم!؟
ای خدا نکنه بخواد....
وای نه من اصلا اماده نیستم
م..من خیلی به این موضوع فک کردم ، فک میکردم الان برام عادی بشه ، ولی چرا انقدر استرس دارم؟!الانکه دقیقا داره اتفاق میوفته؟!
به گفته خودش دوتا بطری با یه لیوان مخصوص 🍷🍷
۲۴.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.