𝖑𝖆𝖈𝖐 𝖉𝖆𝖞..
𝖑𝖆𝖈𝖐 𝖉𝖆𝖞..
𝕡𝕒𝕣𝕥28
*رفتیم شام خوردیم
حواست باشه بعد شام میری میخوابی
من یکم کار دارم
*منتظر جوابش بودم که نداد
نگاش کردم
دیدم دار غذا نمیخوره با غذاش بازی میکنه
ات
اتت
هوی
ی دس زدم
" هو
جان
*کجایی
میگم بعد شام بگیر بخواب من کار دارم
"اها
باش
*به چی فک میکنی
" هیچی
*خر خودتی
"به چیزی فک نمیکردم
خیلی ممنون
من شاممو خوردم
پاشدم برم تو اتاقم
*وایسا
وقتی سوال میپرسم جوابمو درس بده
به چی فک میکردی
" هوووف
هیچی عه
ول کن دیگ
داشتم میرفتم
*واسا بینم
پرو شدی
بشین
"نمیخوام
*بشین گفتممممم
"نشستم
هووووف
بهش نگا نمیکردم
*چته
" هیچیم نیست عه
فلش بک به قبل شام وقتی ات تنها بود"
"ی شماره ناشناس بهم پیم داد
«(ناشناسه)
«اگه میخوای قاتل پدرتو ببینی امشب ساعت ۱۱ برو به ادرسی که میگم
(ی ادرس)
"میخواستم برم
واقعا
یکم شک کرده بودم
چی داشت میشد
فلش با فیلم پورن
ساعت ۱۱ شب
خونه خطرناک عمارت بی خطر
کارای مرموزانه
درامد بالا
پرسنل زیاد
جلسه های شک اور
حبس تو خونه
رفت امد با بادیگارد
...
واقعا اینا یعنی چی
هر کاری میکردم فکرم جای خوبی نمیرف
هوووف
زمان حال"
*درست بهم بگو چته
"هیچی هیچی هیچی
*رفتم سمتش
اینسری رو بیخیال میشم ولی سریای بعد نه
" رفتم تو اتاقم
با گوشیم ور میرفتم
ساعت ده شب
دنبال راهی بودم که از عمارت بزنم بیرون
*تو اتاق کارم بودم داشتم با ته صحبت میکردم در مورد وارد و خروج کردن بار های اسلحه
"یکم ترسیده بودم
ی چاقو توی کیفم گذاشتم
و کیفمو حاضر کردم لباسیم که قرار بود بپوشمم حاضر کردم
رفتم کل عمارتو گشتم که ببینم راهی هست
ی نردبون دیدم
و ی راه رو رفتم دیدم ته راهرو هیچ نگهبانی نیست
سری رفتم حاضر شدم
یواشکی اومدم رفتم اونجا از نردبون زدم بالا
دیوار عمارت بلند بود
چیکار میکردم
وووووییی
دیوار عمارت سنگی بود
پامو گذاشتم روی برجستگی سنگا رفتم پایین
هووف
اخیش
*صحبتم با ته تموم شد
نشیتم که کارامو پیش ببرم
ولی نتونستم فکر از رفتار ات بردارم
فک کردم فهمیدهدکه من قاتلم
رفتم تو اتاقش که باهاش صحبت کنم نبود
توی دستشویی نبود
توی حموم نبود
توی اشپز خونه نبود
*اتو ندیدین
𝕡𝕒𝕣𝕥28
*رفتیم شام خوردیم
حواست باشه بعد شام میری میخوابی
من یکم کار دارم
*منتظر جوابش بودم که نداد
نگاش کردم
دیدم دار غذا نمیخوره با غذاش بازی میکنه
ات
اتت
هوی
ی دس زدم
" هو
جان
*کجایی
میگم بعد شام بگیر بخواب من کار دارم
"اها
باش
*به چی فک میکنی
" هیچی
*خر خودتی
"به چیزی فک نمیکردم
خیلی ممنون
من شاممو خوردم
پاشدم برم تو اتاقم
*وایسا
وقتی سوال میپرسم جوابمو درس بده
به چی فک میکردی
" هوووف
هیچی عه
ول کن دیگ
داشتم میرفتم
*واسا بینم
پرو شدی
بشین
"نمیخوام
*بشین گفتممممم
"نشستم
هووووف
بهش نگا نمیکردم
*چته
" هیچیم نیست عه
فلش بک به قبل شام وقتی ات تنها بود"
"ی شماره ناشناس بهم پیم داد
«(ناشناسه)
«اگه میخوای قاتل پدرتو ببینی امشب ساعت ۱۱ برو به ادرسی که میگم
(ی ادرس)
"میخواستم برم
واقعا
یکم شک کرده بودم
چی داشت میشد
فلش با فیلم پورن
ساعت ۱۱ شب
خونه خطرناک عمارت بی خطر
کارای مرموزانه
درامد بالا
پرسنل زیاد
جلسه های شک اور
حبس تو خونه
رفت امد با بادیگارد
...
واقعا اینا یعنی چی
هر کاری میکردم فکرم جای خوبی نمیرف
هوووف
زمان حال"
*درست بهم بگو چته
"هیچی هیچی هیچی
*رفتم سمتش
اینسری رو بیخیال میشم ولی سریای بعد نه
" رفتم تو اتاقم
با گوشیم ور میرفتم
ساعت ده شب
دنبال راهی بودم که از عمارت بزنم بیرون
*تو اتاق کارم بودم داشتم با ته صحبت میکردم در مورد وارد و خروج کردن بار های اسلحه
"یکم ترسیده بودم
ی چاقو توی کیفم گذاشتم
و کیفمو حاضر کردم لباسیم که قرار بود بپوشمم حاضر کردم
رفتم کل عمارتو گشتم که ببینم راهی هست
ی نردبون دیدم
و ی راه رو رفتم دیدم ته راهرو هیچ نگهبانی نیست
سری رفتم حاضر شدم
یواشکی اومدم رفتم اونجا از نردبون زدم بالا
دیوار عمارت بلند بود
چیکار میکردم
وووووییی
دیوار عمارت سنگی بود
پامو گذاشتم روی برجستگی سنگا رفتم پایین
هووف
اخیش
*صحبتم با ته تموم شد
نشیتم که کارامو پیش ببرم
ولی نتونستم فکر از رفتار ات بردارم
فک کردم فهمیدهدکه من قاتلم
رفتم تو اتاقش که باهاش صحبت کنم نبود
توی دستشویی نبود
توی حموم نبود
توی اشپز خونه نبود
*اتو ندیدین
۱۰.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.