که..........
که..........
آقای لی بهم نگاه کرد و آروم به سمت عقب رفتن
اون فرد به خاطر لباسی که پوشیده بود صورتش دیده نمیشد ...
@برای اولین و آخرین بار میگم دیگه سمت اون پرونده نمیری..!!!
@فهمیدی
+تو ذهنش (چرا ، این پرونده قتل زیاد داده چرا باید نادیده گرفته بشه )
@به پنجره شلیک کرد
+با صدای تفنگبهش نگاه کردم و گفتم :چرا نرم ؟
@اگه یک سوال دیگه بپرسی ، شلیک میکنم .
و تفنگ رو سمتم گرفت
و به سمت در خروجی هولم داد
و در رو بست و قفل کرد .
...................
آقای لی و گروه و بقیه مامور ها به سمتم اومدن .
&خانم جونز ، حالتون خوبه ؟
+من خوبم ، باید برگردیم تو راه توضیح میدم
)توی راه همچی رو توضیح دادم )
وقتی رسیدیم در رو با شتاب باز کردم بدون توجهی به نگهبانا رفتم داخل و به سمت دفتر رئیس حرکت کردم .
+اینجا چه خبره ، رئیس
_من باید بجات در بزنم (کاملا ریلکس*
+اون پرونده ، اون پرونده لعنتییی
_نتونستی چیزی پیدا کنی ؟
&رئیس ، موقعیت با چیزیکه فکر میکنید فرق میکنه .
_آقای لی ؟
)آقای لی قضیه رو برای اون رئیس توضیح میده و وضعیت رو تحلیل میکنه)
_پس به شدت ماموریت خطرناکی در پیش دارید ....
باشه کمکتون میکنم :گروهی از افرادی قوی رو بهتون میدم ، ۲۰ تا مامور اطلاعات، و ماشین ضد گلوله ، و خودم هم باهاتون میام
+ممنون رئیس ، ولی شما که مخالف این پرونده بودید
&چشم رئیس(و به من چشم غره رفت)
....................................
کلافه و کمی عصبی به سمت دفترم رفتم ..........
پایان
درخماری بمانید .. به اندازه نوشتم🗿🫠
آقای لی بهم نگاه کرد و آروم به سمت عقب رفتن
اون فرد به خاطر لباسی که پوشیده بود صورتش دیده نمیشد ...
@برای اولین و آخرین بار میگم دیگه سمت اون پرونده نمیری..!!!
@فهمیدی
+تو ذهنش (چرا ، این پرونده قتل زیاد داده چرا باید نادیده گرفته بشه )
@به پنجره شلیک کرد
+با صدای تفنگبهش نگاه کردم و گفتم :چرا نرم ؟
@اگه یک سوال دیگه بپرسی ، شلیک میکنم .
و تفنگ رو سمتم گرفت
و به سمت در خروجی هولم داد
و در رو بست و قفل کرد .
...................
آقای لی و گروه و بقیه مامور ها به سمتم اومدن .
&خانم جونز ، حالتون خوبه ؟
+من خوبم ، باید برگردیم تو راه توضیح میدم
)توی راه همچی رو توضیح دادم )
وقتی رسیدیم در رو با شتاب باز کردم بدون توجهی به نگهبانا رفتم داخل و به سمت دفتر رئیس حرکت کردم .
+اینجا چه خبره ، رئیس
_من باید بجات در بزنم (کاملا ریلکس*
+اون پرونده ، اون پرونده لعنتییی
_نتونستی چیزی پیدا کنی ؟
&رئیس ، موقعیت با چیزیکه فکر میکنید فرق میکنه .
_آقای لی ؟
)آقای لی قضیه رو برای اون رئیس توضیح میده و وضعیت رو تحلیل میکنه)
_پس به شدت ماموریت خطرناکی در پیش دارید ....
باشه کمکتون میکنم :گروهی از افرادی قوی رو بهتون میدم ، ۲۰ تا مامور اطلاعات، و ماشین ضد گلوله ، و خودم هم باهاتون میام
+ممنون رئیس ، ولی شما که مخالف این پرونده بودید
&چشم رئیس(و به من چشم غره رفت)
....................................
کلافه و کمی عصبی به سمت دفترم رفتم ..........
پایان
درخماری بمانید .. به اندازه نوشتم🗿🫠
۹۷۵
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.