قلبم برای توستp³³
قلبم برای توستp³³
ویو یونا
*یک ساعت بعد*
جاهای غمگینش که رسید دوباره گریم گرفت.. وای نه الان این پسره میگه چقدر این اسکوله.. نههه.. ولی دست خودم نبود اشکام میومدن.. غرق فیلم بودم که دستمالی سمتم گرفته شد برگشتم و دیدم تهیونگ داره بهم لبخند میزنه و دستمال گرفته سمتم لبخندی زدم و دستمال و گرفتم و اشکام و پاک کردم..
یونا: مرسی
تهیونگ: قابلت و نداره
وای لبخند هاش خیلی قشنگ بودن.. اه چی میگی یونا.. دوباره مشغول فیلم دیدن شدم.. که صحنه کیس رسید.. وای قیافه پسرا دیدنی بود.. جیمین بچه از خجالت آب شده بود کوک که داشت مشتاق نگاه میکرد.. عجب مستهجنیه.. تهیونگم که چشماش برق میزد.. داشتم از خنده میترکیدم اما به رو نیوردم یدونه زدم تو کله کوک(دلت میاد؟:/) که برگشت و نگام کرد
یونا: تو خجالت نمیکشی با اشتیاق نگاه میکنی پسره منحرف؟:/
کوک همونجور که سرش و میمالید نگام کرد و با اخم کیوتی گفت: خب خودتم نگاه میکنی
یونا: من فرق دارم
کوک: چه فرقی خب اونم پسره دیگه:/
یونا: اصلا چرا بحث میکنی با من؟ برگرد فیلمت و ببین تا نزدمت
کوک برگشت.. نگاهم افتاد به تهیونگ که داشت نگاهم میکرد و میخندید.. واییی آبروم رفت...
فیلم که تموم شد.. کوک تلوزیون و خاموش کرد منم بلند شدم ظرفارو جمع کردم و بردم گزاشتم تو آشپزخونه
کوک: وای باشگام دیر شد!
یونا: امروز نرو مهمون داری مثلا
کوک: اه یونا خودت که میدونی نمیشه..
تهیونگ شرمنده من باید برم اما زود میام
تهیونگ: نه کوک راحت باش..
کوک بدو رفت تو اتاقش و حاضر شد و اومد بیرون که دیدم جیمینم میخواد بره..
یونا: جیمین تو کجا؟
جیمین: مامانم تنهاس یونا ببخشید.. تهیونگ معذرت میخوام اما باید برم.. فردا میبینمت
تهیونگ: باشه خدافظ
کوک: خدافظ
اون دو تا که رفتن حس معذبی داشتم... دلم نمیخواست تنها باشیم.. نه اینکه اون بد باشه ها نه میترسیدم جلوش سوتی چیزی بدم.. از ترس رفتم تو آشپزخونه و خودم و سرگرم کردم.. ولی زشت بود مهمون اونجا بعد من اینجا.. اه دیوونه شدم... غرق تو فکر بودم که دستی رو شونم از جا پریدم
یونا: وای ترسیدم.. هوفف
تهیونگ: ببخشید نمیخواستم بترسونمت.. چند دفعه صدات زدم ولی نشنیدی
یونا: ببخشید حواسم نبود.. کاری داشتین؟
تهیونگ: راستش میخواستم بدونم دستشویی کجاست
یونا: اهان.. اونطرف تو راهرو..
تهیونگ: باشه مرسی
یونا: خواهش میکنم
وقتی رفت دستم و گزاشتم رو قلبم.. وای زهره ترک شدما.. تو چرا انقدر تند میرنی حالا اه..
نگاهی به ساعت انداختم ۶ بود.. کوک ۸ میومد.. باید شام درست کنم.. پیشبندم و بستم و وسایلم و گزاشتم رو اپن تا درست کنم..
تهیونگ: کمک نمیخوای؟
یونا: اگر دوست دارید
تهیونگ لبخندی زد و اومد پیشم وایساد
تهیونگ: میشه یه پیشبندم به من بدین؟
رفتم و پیشبند کوک و بهش دادم.. از دستم گرفتم و بست.
تهیونگ: خب میخواید چی درست کنید؟
یونا: پاستا و کوفته
تهیونگ: اوه چه عالی
یونا: مرسی..
تهیونگ: خب حالا من چیکار کنم؟
یونا: آمم شما... اهان قارچ هارو خورد کنید بی زحمت..
تهیونگ ظرف قارچ هارو برداشت و چاقو هم برداشت و شروع کرد به خورد کردن.. خیلی سریع و تمیز خورد میکرد.. محو کارش شده بودم که یهو دستم سوخت.. اخی گفتم و نگاهم و به دست بریده شدم انداختم.. وای همین و کم داشتم.. وقتی داشتم مرغ هارو خورد میکردم حواسم نبود و دست خودم و بریدم.. با صدای اخ من تهیونگ دست از کار کشید و به من نگاه کرد.. وقتی دست بریده شدم و دید سریع اومد سمتم و انگشتم و گرفت تو دستش
تهیونگ: روی زخم و فشار میدم تا خون نیاد
نگاهی بهش انداختم.. خیلی نزدیکم بود.. قلبم دوباره شروع کرد به تند زدن.. وای من چرا اینجوری شدم؟ تازه به خودم اومدم
یونا: اه نه نمیخواد دستتون کثیف میشه
تهیونگ: نه اشکالی نداره..
دستش و برداشت.. خونش بند اومده بود
تهیونگ: برو دستت وبشور..
یونا: شما هم دستتون و بشورید دستتون خونیه
تهیونگ: نگران من نباش
رفتم دستم و شستم و بعدش تهیونگ دستش و شست
تهیونگ: باید روی زخمت و ببندی.. ببینم باند دارین؟
یونا: اره داریم.. نمیخواد خودم بلدم میبیندم ممنون..
سریع رفتم و از جعبه پانسمان در اوردم و انگشتم و بستم..
بعد رفتم بیرون که دیدم داره مرغ هارو خورد میکنه
یونا: یاا نمیخواد خورد کنین خودم انجام میدم..
تهیونگ: مشکلی نیست.. الان دستت بریده نمیتونی ممکنه دوباره زخمش باز بشه بهتره کار با چاقو انجام ندی
______________
گیگیلی پارت بعدییی🥺💗
لایک یادتون نره هااا❤️🍓
ویو یونا
*یک ساعت بعد*
جاهای غمگینش که رسید دوباره گریم گرفت.. وای نه الان این پسره میگه چقدر این اسکوله.. نههه.. ولی دست خودم نبود اشکام میومدن.. غرق فیلم بودم که دستمالی سمتم گرفته شد برگشتم و دیدم تهیونگ داره بهم لبخند میزنه و دستمال گرفته سمتم لبخندی زدم و دستمال و گرفتم و اشکام و پاک کردم..
یونا: مرسی
تهیونگ: قابلت و نداره
وای لبخند هاش خیلی قشنگ بودن.. اه چی میگی یونا.. دوباره مشغول فیلم دیدن شدم.. که صحنه کیس رسید.. وای قیافه پسرا دیدنی بود.. جیمین بچه از خجالت آب شده بود کوک که داشت مشتاق نگاه میکرد.. عجب مستهجنیه.. تهیونگم که چشماش برق میزد.. داشتم از خنده میترکیدم اما به رو نیوردم یدونه زدم تو کله کوک(دلت میاد؟:/) که برگشت و نگام کرد
یونا: تو خجالت نمیکشی با اشتیاق نگاه میکنی پسره منحرف؟:/
کوک همونجور که سرش و میمالید نگام کرد و با اخم کیوتی گفت: خب خودتم نگاه میکنی
یونا: من فرق دارم
کوک: چه فرقی خب اونم پسره دیگه:/
یونا: اصلا چرا بحث میکنی با من؟ برگرد فیلمت و ببین تا نزدمت
کوک برگشت.. نگاهم افتاد به تهیونگ که داشت نگاهم میکرد و میخندید.. واییی آبروم رفت...
فیلم که تموم شد.. کوک تلوزیون و خاموش کرد منم بلند شدم ظرفارو جمع کردم و بردم گزاشتم تو آشپزخونه
کوک: وای باشگام دیر شد!
یونا: امروز نرو مهمون داری مثلا
کوک: اه یونا خودت که میدونی نمیشه..
تهیونگ شرمنده من باید برم اما زود میام
تهیونگ: نه کوک راحت باش..
کوک بدو رفت تو اتاقش و حاضر شد و اومد بیرون که دیدم جیمینم میخواد بره..
یونا: جیمین تو کجا؟
جیمین: مامانم تنهاس یونا ببخشید.. تهیونگ معذرت میخوام اما باید برم.. فردا میبینمت
تهیونگ: باشه خدافظ
کوک: خدافظ
اون دو تا که رفتن حس معذبی داشتم... دلم نمیخواست تنها باشیم.. نه اینکه اون بد باشه ها نه میترسیدم جلوش سوتی چیزی بدم.. از ترس رفتم تو آشپزخونه و خودم و سرگرم کردم.. ولی زشت بود مهمون اونجا بعد من اینجا.. اه دیوونه شدم... غرق تو فکر بودم که دستی رو شونم از جا پریدم
یونا: وای ترسیدم.. هوفف
تهیونگ: ببخشید نمیخواستم بترسونمت.. چند دفعه صدات زدم ولی نشنیدی
یونا: ببخشید حواسم نبود.. کاری داشتین؟
تهیونگ: راستش میخواستم بدونم دستشویی کجاست
یونا: اهان.. اونطرف تو راهرو..
تهیونگ: باشه مرسی
یونا: خواهش میکنم
وقتی رفت دستم و گزاشتم رو قلبم.. وای زهره ترک شدما.. تو چرا انقدر تند میرنی حالا اه..
نگاهی به ساعت انداختم ۶ بود.. کوک ۸ میومد.. باید شام درست کنم.. پیشبندم و بستم و وسایلم و گزاشتم رو اپن تا درست کنم..
تهیونگ: کمک نمیخوای؟
یونا: اگر دوست دارید
تهیونگ لبخندی زد و اومد پیشم وایساد
تهیونگ: میشه یه پیشبندم به من بدین؟
رفتم و پیشبند کوک و بهش دادم.. از دستم گرفتم و بست.
تهیونگ: خب میخواید چی درست کنید؟
یونا: پاستا و کوفته
تهیونگ: اوه چه عالی
یونا: مرسی..
تهیونگ: خب حالا من چیکار کنم؟
یونا: آمم شما... اهان قارچ هارو خورد کنید بی زحمت..
تهیونگ ظرف قارچ هارو برداشت و چاقو هم برداشت و شروع کرد به خورد کردن.. خیلی سریع و تمیز خورد میکرد.. محو کارش شده بودم که یهو دستم سوخت.. اخی گفتم و نگاهم و به دست بریده شدم انداختم.. وای همین و کم داشتم.. وقتی داشتم مرغ هارو خورد میکردم حواسم نبود و دست خودم و بریدم.. با صدای اخ من تهیونگ دست از کار کشید و به من نگاه کرد.. وقتی دست بریده شدم و دید سریع اومد سمتم و انگشتم و گرفت تو دستش
تهیونگ: روی زخم و فشار میدم تا خون نیاد
نگاهی بهش انداختم.. خیلی نزدیکم بود.. قلبم دوباره شروع کرد به تند زدن.. وای من چرا اینجوری شدم؟ تازه به خودم اومدم
یونا: اه نه نمیخواد دستتون کثیف میشه
تهیونگ: نه اشکالی نداره..
دستش و برداشت.. خونش بند اومده بود
تهیونگ: برو دستت وبشور..
یونا: شما هم دستتون و بشورید دستتون خونیه
تهیونگ: نگران من نباش
رفتم دستم و شستم و بعدش تهیونگ دستش و شست
تهیونگ: باید روی زخمت و ببندی.. ببینم باند دارین؟
یونا: اره داریم.. نمیخواد خودم بلدم میبیندم ممنون..
سریع رفتم و از جعبه پانسمان در اوردم و انگشتم و بستم..
بعد رفتم بیرون که دیدم داره مرغ هارو خورد میکنه
یونا: یاا نمیخواد خورد کنین خودم انجام میدم..
تهیونگ: مشکلی نیست.. الان دستت بریده نمیتونی ممکنه دوباره زخمش باز بشه بهتره کار با چاقو انجام ندی
______________
گیگیلی پارت بعدییی🥺💗
لایک یادتون نره هااا❤️🍓
۷.۲k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.