قلبم برای توستp³⁴
قلبم برای توستp³⁴
ویو یونا
واو چقدر اطلاعات داشت.. واقعا باهوش و زرنگ بود.. خیلیم با استعداد.. لبخندی زدم و رفتم که مواد و تفت بدم..
وقتی مرغ هارو خورد کرد تفتشون دادم و ادویه زدم. بعد اونم پاستا هارو پختم.. فقط مونده بود خامه بریزم.. همشون و قاطی کردم و روش خامه ریختم.. گزاشتم یزره رو شعله بمونه تا قشنگ قاطی بشه.. وقتی برگشتم دیدم تهیونگ داره نگام میکنه.. لبخندی زدم.. وای دوباره تپش قلبم رفت بالا.. من چم شده؟!
میز و چیدم و منتظر کوک شدیم..
نشستم رو مبل و با گوشیم سرگرم شدم... بعد یک ربع صدای زنگ در اومد.. رفتم و درو باز کردم که با جونگ کوک خسته رو به رو شدم..
کوک: سلام
یونا: سلام خسته نباشی اوپا
کوک: ممنون.. تهیونگ که نرفته؟
یونا: نه بابا.. بیا تو
تهیونگ: سلام کوک
کوک: سلام..
یونا: کوکی برو لباسات و عوض کن و بیا شام بخوریم
کوک: باشه
تهیونگ و من رفتیم نشستیم تا کوک بیاد.. سکوتی بینمون بود که داشت کلافم میکرد اما خب دلیلی نداشتیم که باهم حرف بزنیم.. داشتم با انگشتام بازی میکردم که به حرف اومد
تهیونگ: دستت بهتره؟
نگاهی به انگشت بریدم انداختم لبخندی زدم
یونا: اره مرسی درد ندارم
تهیونگ لبخندی زد.. مکالمه کوتاهمون که تموم شد کوک هم اومد و نشست کنارم
کوک: به به چه کردی
یونا: درواقع همه زحمت هارو تهیونگ کشیده
تهیونگ: نه بابا من کاری نکردم
کوک: او پس دست هر دوتاتون درد نکنه
*دو ساعت بعد*
مشغول حرف زدن بودیم(البته من که نه تهیونگ و کوک) که گوشی تهیونگ زنگ خورد ببخشیدی گفت و رفت اونطرف حرف بزنه.. بعد ۵ دقیقه اومد
تهیونگ: ام جونگ کوک و یونا من باید برم
کوک: عه کجا؟
تهیونگ: راستش کار واجبی برام پیش اومده باید برم
کوک: اوه باشه
تهیونگ: ممنون بابت همه چیز خوش گذشت
یونا: خواهش میکنم به ما هم خوش گذشت:)
کوک: فردا میبینمت
تهیونگ: فعلا
یونا: خدافظ
کوک: هوفف روز طولانی بود..
یونا: اره اما خوب بود مخصوصا برای تو و جیمین
کوک: اره خیلی خوشحالم که دوستم بعد سال ها پیدا کردم
یونا: هوم..میگم چطوره فردا با بقیه بچه ها آشناش کنیم و بیاد تو اکیپمون
کوک: اوم عالیههه
یونا: خب به دلیل اینکه دارم از خستگی هلاک میشم میرم بخوابم.. شب بخیر
کوک: منم خستم.. شبت خوش نونا..
*صبح**موقعیت: مدرسه*
کوک: خب بچه ها.. حواسا پیش مننن
بچه ها: اوکی..
کوک: جیمین جان شروع کن
جیمین: خب.. من و کوک و که میدونید از بچگی با هم دوست بودیم
بچه ها: اره
جیمین: خب من و کوک یه دوستی داشتیم که عین برادرمون بود.. خیلی صمیمی بودیم با هم.. ولی ۵ سال پیش اون بخاطر یه سری مشکلات رفت یه کشور دیگه
کوک: و حالا اون برگشته و تو همین مدرسه و ما پیدایش کردیم
کیومی: خب این خیلی خوبه کهههه
مینهو: اره حالا بغیش؟
کوک: خب وایسید الان صداش میکنم بیاد.. یونا بگو
یونا: معرفی میکنم جناب کیم تهیونگگگ
مینهو و کیومی که داشتن آبمیوه میخوردن پرید تو گلوشون و به سرفه افتادن و بقیه بچه ها هم با بهت تهیونگ و نگاه میکردن..
یونگی: شوخی میکنین؟!
کوک: نه کاملا جدیه..
کیومی: نهههه
کوک: ارهههه
مینهو: خب یعنی الان کیم تهیونگ همون دوست چند سالتونه؟
جیمین: بلههه
جیهوپ: عه این که خیلی خوبههه
نامجون: به اکیپ ما خوش اومدی کیم تهیونگ
تهیونگ: سلام.. خوشوقتم
یونا: خب گایز خودتون و معرفی کنید
نامجون: من کیم نامجونم میتونی نامی هم صدام کنی و ملقب به ماشین مخرب..
جین: من کیم سوکجینم اما همه جین صدام میکنن.. ملقب به ولد واید هندسام..
یونگی: مین یونگی ام.. شوگا هم صدام میکنن.. ملقب به پادشاه خواب
جیهوپ: من جانگ هوسوکم.. جیهوپ صدام میزنن عا هوپی هم میتونی بگی.. ملقب به امید گروه یا سانشاین
مینهو: من لی مینهو ام..
کیومی: من ایم کیومی ام.. ملقب به منبع صدا.
تهیونگ: خب خیلی خوشوقتم از دیدن همتون..
بچه ها: ما هم خوشوقتیم
یونا: به اکیپ ما خوش اومدییی.. هوراااا
خوشحال بودم تهیونگ جزو ما شده بود... اما بازم میدیدمش حس عجیبی بهم دست میداد.. حسی که تا حالا تجربش نکرده بودم
_________________________
هاییی گایزززز
پارت جدید خدمتتون کیوتام🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لوطفا❤️🍓
ویو یونا
واو چقدر اطلاعات داشت.. واقعا باهوش و زرنگ بود.. خیلیم با استعداد.. لبخندی زدم و رفتم که مواد و تفت بدم..
وقتی مرغ هارو خورد کرد تفتشون دادم و ادویه زدم. بعد اونم پاستا هارو پختم.. فقط مونده بود خامه بریزم.. همشون و قاطی کردم و روش خامه ریختم.. گزاشتم یزره رو شعله بمونه تا قشنگ قاطی بشه.. وقتی برگشتم دیدم تهیونگ داره نگام میکنه.. لبخندی زدم.. وای دوباره تپش قلبم رفت بالا.. من چم شده؟!
میز و چیدم و منتظر کوک شدیم..
نشستم رو مبل و با گوشیم سرگرم شدم... بعد یک ربع صدای زنگ در اومد.. رفتم و درو باز کردم که با جونگ کوک خسته رو به رو شدم..
کوک: سلام
یونا: سلام خسته نباشی اوپا
کوک: ممنون.. تهیونگ که نرفته؟
یونا: نه بابا.. بیا تو
تهیونگ: سلام کوک
کوک: سلام..
یونا: کوکی برو لباسات و عوض کن و بیا شام بخوریم
کوک: باشه
تهیونگ و من رفتیم نشستیم تا کوک بیاد.. سکوتی بینمون بود که داشت کلافم میکرد اما خب دلیلی نداشتیم که باهم حرف بزنیم.. داشتم با انگشتام بازی میکردم که به حرف اومد
تهیونگ: دستت بهتره؟
نگاهی به انگشت بریدم انداختم لبخندی زدم
یونا: اره مرسی درد ندارم
تهیونگ لبخندی زد.. مکالمه کوتاهمون که تموم شد کوک هم اومد و نشست کنارم
کوک: به به چه کردی
یونا: درواقع همه زحمت هارو تهیونگ کشیده
تهیونگ: نه بابا من کاری نکردم
کوک: او پس دست هر دوتاتون درد نکنه
*دو ساعت بعد*
مشغول حرف زدن بودیم(البته من که نه تهیونگ و کوک) که گوشی تهیونگ زنگ خورد ببخشیدی گفت و رفت اونطرف حرف بزنه.. بعد ۵ دقیقه اومد
تهیونگ: ام جونگ کوک و یونا من باید برم
کوک: عه کجا؟
تهیونگ: راستش کار واجبی برام پیش اومده باید برم
کوک: اوه باشه
تهیونگ: ممنون بابت همه چیز خوش گذشت
یونا: خواهش میکنم به ما هم خوش گذشت:)
کوک: فردا میبینمت
تهیونگ: فعلا
یونا: خدافظ
کوک: هوفف روز طولانی بود..
یونا: اره اما خوب بود مخصوصا برای تو و جیمین
کوک: اره خیلی خوشحالم که دوستم بعد سال ها پیدا کردم
یونا: هوم..میگم چطوره فردا با بقیه بچه ها آشناش کنیم و بیاد تو اکیپمون
کوک: اوم عالیههه
یونا: خب به دلیل اینکه دارم از خستگی هلاک میشم میرم بخوابم.. شب بخیر
کوک: منم خستم.. شبت خوش نونا..
*صبح**موقعیت: مدرسه*
کوک: خب بچه ها.. حواسا پیش مننن
بچه ها: اوکی..
کوک: جیمین جان شروع کن
جیمین: خب.. من و کوک و که میدونید از بچگی با هم دوست بودیم
بچه ها: اره
جیمین: خب من و کوک یه دوستی داشتیم که عین برادرمون بود.. خیلی صمیمی بودیم با هم.. ولی ۵ سال پیش اون بخاطر یه سری مشکلات رفت یه کشور دیگه
کوک: و حالا اون برگشته و تو همین مدرسه و ما پیدایش کردیم
کیومی: خب این خیلی خوبه کهههه
مینهو: اره حالا بغیش؟
کوک: خب وایسید الان صداش میکنم بیاد.. یونا بگو
یونا: معرفی میکنم جناب کیم تهیونگگگ
مینهو و کیومی که داشتن آبمیوه میخوردن پرید تو گلوشون و به سرفه افتادن و بقیه بچه ها هم با بهت تهیونگ و نگاه میکردن..
یونگی: شوخی میکنین؟!
کوک: نه کاملا جدیه..
کیومی: نهههه
کوک: ارهههه
مینهو: خب یعنی الان کیم تهیونگ همون دوست چند سالتونه؟
جیمین: بلههه
جیهوپ: عه این که خیلی خوبههه
نامجون: به اکیپ ما خوش اومدی کیم تهیونگ
تهیونگ: سلام.. خوشوقتم
یونا: خب گایز خودتون و معرفی کنید
نامجون: من کیم نامجونم میتونی نامی هم صدام کنی و ملقب به ماشین مخرب..
جین: من کیم سوکجینم اما همه جین صدام میکنن.. ملقب به ولد واید هندسام..
یونگی: مین یونگی ام.. شوگا هم صدام میکنن.. ملقب به پادشاه خواب
جیهوپ: من جانگ هوسوکم.. جیهوپ صدام میزنن عا هوپی هم میتونی بگی.. ملقب به امید گروه یا سانشاین
مینهو: من لی مینهو ام..
کیومی: من ایم کیومی ام.. ملقب به منبع صدا.
تهیونگ: خب خیلی خوشوقتم از دیدن همتون..
بچه ها: ما هم خوشوقتیم
یونا: به اکیپ ما خوش اومدییی.. هوراااا
خوشحال بودم تهیونگ جزو ما شده بود... اما بازم میدیدمش حس عجیبی بهم دست میداد.. حسی که تا حالا تجربش نکرده بودم
_________________________
هاییی گایزززز
پارت جدید خدمتتون کیوتام🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لوطفا❤️🍓
۸.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.