p¹¹
p¹¹
London
وارد ویلایی که گرفته بودن شدن کمی از شهر دور بود ولی پاکیزه تر و آروم تر همه رفتن طبقه دوم تا اتاق هاشون رو انتخاب کنن
باید دونفری میخوابیدن بقیه مشکلی نداشتن اما ات چی؟
اون همیشه عادت داشت تنها باشه چون رو تخت خیلی حساس بود و این مربوط میشد به گذشته دردناکش
ات وارد یک اتاق شد اتاق متوسط و خوبی بود اما تخت دونفره بود و این یکم مشکل بود در اتاق زده شد و قامت الکس جلوی در ظاهر شد
×چیکار میکنی کیوت
+هیچی ....تو اتاقتو انتخاب کردی؟
×نه اتاقا رو تصاحب کردن خندید
الکس به اتاق نگاهی کرد ات توقع داشت الکس درخواست بده که پیشش بخوابه ولی نه اینطور نبود
×آم ولی من میرم تو هال میخوابم .....فقط اگه میشه وسایلم رو بزارم اینجا
ات با تعجب به پسر رو به روش نگاه کرد ....یعنی کوتاه اومده بود؟
+آم واقعا مشکلی نداری تو هال بخوابی شب؟
×نه ......تا قبل از بهم خوردن میونه ات با لوسی قرار بود پیش هم بخوابین و من و ته یک جا .....ولی الان هم مشکلی ندارم لبخند
الکس چمدون رو گذاشت گوشه اتاق و رفت بیرون و ات بخاطر قانع بودن الکس لبخندی زد در حال فک کردن بود
و باید براش جبران میکرد آخه همیشه الکس ملاحظه ات رو میکرد
بعد از کمی فک کردن یک ایده به ذهنش رسید
لباس ها شو رو در اورد و رفت حمام بعد از ده دقیقه از حمام اومد بیرون بند حوله رو سفت کرد و رفت سمت اینه و داشت خودشو نگاه میکرد که در باز شد و هینی کشید لیندا:منم...منم لیندا اومد تو و به ات نگاهی کرد
+چقدر هیزی تو.....برای چی اومدی تو اونم بدون در زدن کمی عصبی
لیندا:جوش نیار عزیزم پیر میشی خنده
لیندا:قراره با بچه ها بریم دور دور تو میای؟
+نه قراره با الکس برم جایی
لیندا:از دست تو دختر
لیندا:تو مخ زدن موفق باشی
لیندا برای ات چشمکی زد و رفت بیرون و ات خندید
¹⁰ minutes later
ات از اتاق اومد بیرون و رفت طبقه اول به الکس که رو مبل نشسته بود و داشت تی وی نگاه میکرد نگاه کرد
ویو ات
رفتم سمتش و نشستم کنارش
+بیکاری
×نه نمیبینی؟ فردا امتحان دارم ...دارم برای امتحان میخونم با خنده
+مسخره
صدامو کمی صاف کردم
+بریم بیرون
×ولی بچه ها رفتن بیرون !
+نه ....منظورم اینکه دوتایی بریم
با انگشتام بازی میکردم و سرمو انداختم پایین تو ارتباط برقرار کردن زیاد خوب نبودم ولی خدارو شکر الکس میدونست
الکس پوزخندی صدا دار زد تی وی رو خاموش کرد و بلند شد
×یک ربع دیگه دم در باش
بهش نگاه انداختم و خوشحال شدم سریع بلند شدم
+واقعا؟
سری برام تکون داد
+اک با ذوق
سریع رفتم طبقه بالا تا آماده بشم
اتمام ویو ات
اما اونا تمام مدت تنها نبودن و هیچکدوم متوجه حضور ته که تو آشپزخونه بود نشدن!
London
وارد ویلایی که گرفته بودن شدن کمی از شهر دور بود ولی پاکیزه تر و آروم تر همه رفتن طبقه دوم تا اتاق هاشون رو انتخاب کنن
باید دونفری میخوابیدن بقیه مشکلی نداشتن اما ات چی؟
اون همیشه عادت داشت تنها باشه چون رو تخت خیلی حساس بود و این مربوط میشد به گذشته دردناکش
ات وارد یک اتاق شد اتاق متوسط و خوبی بود اما تخت دونفره بود و این یکم مشکل بود در اتاق زده شد و قامت الکس جلوی در ظاهر شد
×چیکار میکنی کیوت
+هیچی ....تو اتاقتو انتخاب کردی؟
×نه اتاقا رو تصاحب کردن خندید
الکس به اتاق نگاهی کرد ات توقع داشت الکس درخواست بده که پیشش بخوابه ولی نه اینطور نبود
×آم ولی من میرم تو هال میخوابم .....فقط اگه میشه وسایلم رو بزارم اینجا
ات با تعجب به پسر رو به روش نگاه کرد ....یعنی کوتاه اومده بود؟
+آم واقعا مشکلی نداری تو هال بخوابی شب؟
×نه ......تا قبل از بهم خوردن میونه ات با لوسی قرار بود پیش هم بخوابین و من و ته یک جا .....ولی الان هم مشکلی ندارم لبخند
الکس چمدون رو گذاشت گوشه اتاق و رفت بیرون و ات بخاطر قانع بودن الکس لبخندی زد در حال فک کردن بود
و باید براش جبران میکرد آخه همیشه الکس ملاحظه ات رو میکرد
بعد از کمی فک کردن یک ایده به ذهنش رسید
لباس ها شو رو در اورد و رفت حمام بعد از ده دقیقه از حمام اومد بیرون بند حوله رو سفت کرد و رفت سمت اینه و داشت خودشو نگاه میکرد که در باز شد و هینی کشید لیندا:منم...منم لیندا اومد تو و به ات نگاهی کرد
+چقدر هیزی تو.....برای چی اومدی تو اونم بدون در زدن کمی عصبی
لیندا:جوش نیار عزیزم پیر میشی خنده
لیندا:قراره با بچه ها بریم دور دور تو میای؟
+نه قراره با الکس برم جایی
لیندا:از دست تو دختر
لیندا:تو مخ زدن موفق باشی
لیندا برای ات چشمکی زد و رفت بیرون و ات خندید
¹⁰ minutes later
ات از اتاق اومد بیرون و رفت طبقه اول به الکس که رو مبل نشسته بود و داشت تی وی نگاه میکرد نگاه کرد
ویو ات
رفتم سمتش و نشستم کنارش
+بیکاری
×نه نمیبینی؟ فردا امتحان دارم ...دارم برای امتحان میخونم با خنده
+مسخره
صدامو کمی صاف کردم
+بریم بیرون
×ولی بچه ها رفتن بیرون !
+نه ....منظورم اینکه دوتایی بریم
با انگشتام بازی میکردم و سرمو انداختم پایین تو ارتباط برقرار کردن زیاد خوب نبودم ولی خدارو شکر الکس میدونست
الکس پوزخندی صدا دار زد تی وی رو خاموش کرد و بلند شد
×یک ربع دیگه دم در باش
بهش نگاه انداختم و خوشحال شدم سریع بلند شدم
+واقعا؟
سری برام تکون داد
+اک با ذوق
سریع رفتم طبقه بالا تا آماده بشم
اتمام ویو ات
اما اونا تمام مدت تنها نبودن و هیچکدوم متوجه حضور ته که تو آشپزخونه بود نشدن!
۱۰.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.