🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت281
#جلد_دوم
انگشتم رو لباش گذاشتم و گفتم خواهش میکنم این حرف نزن ما این همه صبر کردیم ...
اما بهم قول بده بهم قول بده که هرگز بهم خیانت نمی کنی من با اینکه دودلم اما می خوام بهت اعتماد کنم می خوام یه فرصت دیگه به تو زندگیمون بدم خواهش می کنم اعتماد منو ویرون نکن
لبامو بوسید و منو روی تخت خوابوند و گفت
_ بهت قول میدم..
این کارش یعنی داشت باز خودش رو برای یه رابطه آماده میکرد اما من به گفته دکتر رابطه برام کمی خطرناک بود به خاطر ضعف بدنی که داشتم از من خواسته بود تا حد امکان رابطه جنسی نداشته باشم و من چطور می خواستم اینو به اهورا بگم بدون اینکه بفهمه حامله ام؟
شروع کردم به پس زدنش اما اون تقلا و و دست و پا زدنم و به پای ناز کردنم می گذاشت و به کارش ادامه می داد
بالاخره با صدای بلندی گفتم
مگه با تو نیستم نکن اهورا من رابطه نمیخوام
نگاهی به من انداخت و با صورت عصبی و ناراحتی گفت
_تو منو نمیخوای؟
دلت برای من تنگ نشده؟
میخواستمش با تمام وجودم میخواستمش دلتنگش بودم اما الان پایه یه موجود زنده دیگه وسط بود من نمیخواستم هیچ اتفاقی برای بچم بیفته نمیخواستم اهورا لباسمو دربیاره و متوجه برآمدگی کوچکی که روی شکمم بود بشه نمی خواستم به چیزی شک کنه
اهورارو کنار زدم و روی تخت نشستم و گفتم
گوشیت باز داره زنگ میخوره نمیخوای جواب بدی اما اون دلخور از جاش بلند شد بی اعتنا به گوشی به سمت آشپزخونه رفت میخواستم ببینم کیمیا چی میخواد بگه که این همه داره زنگ میزنه تماس و وصل کردم و سکوت کردم و صدای گریون کیمیا از اونور خط به گوشم رسید
_اهوراکجایی حالم خیلی بده خونریزی دارم...
گوشی از دستم افتاد و به سمت آشپزخونه رفتم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت281
#جلد_دوم
انگشتم رو لباش گذاشتم و گفتم خواهش میکنم این حرف نزن ما این همه صبر کردیم ...
اما بهم قول بده بهم قول بده که هرگز بهم خیانت نمی کنی من با اینکه دودلم اما می خوام بهت اعتماد کنم می خوام یه فرصت دیگه به تو زندگیمون بدم خواهش می کنم اعتماد منو ویرون نکن
لبامو بوسید و منو روی تخت خوابوند و گفت
_ بهت قول میدم..
این کارش یعنی داشت باز خودش رو برای یه رابطه آماده میکرد اما من به گفته دکتر رابطه برام کمی خطرناک بود به خاطر ضعف بدنی که داشتم از من خواسته بود تا حد امکان رابطه جنسی نداشته باشم و من چطور می خواستم اینو به اهورا بگم بدون اینکه بفهمه حامله ام؟
شروع کردم به پس زدنش اما اون تقلا و و دست و پا زدنم و به پای ناز کردنم می گذاشت و به کارش ادامه می داد
بالاخره با صدای بلندی گفتم
مگه با تو نیستم نکن اهورا من رابطه نمیخوام
نگاهی به من انداخت و با صورت عصبی و ناراحتی گفت
_تو منو نمیخوای؟
دلت برای من تنگ نشده؟
میخواستمش با تمام وجودم میخواستمش دلتنگش بودم اما الان پایه یه موجود زنده دیگه وسط بود من نمیخواستم هیچ اتفاقی برای بچم بیفته نمیخواستم اهورا لباسمو دربیاره و متوجه برآمدگی کوچکی که روی شکمم بود بشه نمی خواستم به چیزی شک کنه
اهورارو کنار زدم و روی تخت نشستم و گفتم
گوشیت باز داره زنگ میخوره نمیخوای جواب بدی اما اون دلخور از جاش بلند شد بی اعتنا به گوشی به سمت آشپزخونه رفت میخواستم ببینم کیمیا چی میخواد بگه که این همه داره زنگ میزنه تماس و وصل کردم و سکوت کردم و صدای گریون کیمیا از اونور خط به گوشم رسید
_اهوراکجایی حالم خیلی بده خونریزی دارم...
گوشی از دستم افتاد و به سمت آشپزخونه رفتم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۹k
۱۹ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.