🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت278
#جلد_دوم
دستشو روی صورتم گذاشت و پوست صورتم را نوازش کرد و گفت _سروصدارو نمیدونم اما چند باری که تو بیدار شدی و من نبودم آره رفته بودم به اتاق کیمیا صدام میکرد اما هرگز بین من اوت و هیچ اتفاقی نیفتاده
من و اون درست و حسابی با هم حرف نمی زدیم چون بین ما فقط بحث و دعوا بود وقتی تو نبودی من باهاش اتمام حجت کردم گفتم که بچه به دنیا میاد و میره اما اون رفت به خانوادم همه چیزو گفت که یه بچه تو شکمشه اونم یه پسر خوب میشناسی خانواده منو مجبورم کردن که توی اون خونه نگهش دارم اما خودم از اونجا زدم بیرون اینجا رو برای خودم گرفتم
اما خانم خودشو زد به مریضی دکترا گفتن احتمال سقط جنین هست و من خدا شاهده به مرگ خودم به جان تو که عزیزتر از توی برای من وجود نداره فقط به خاطر تو به اون خونه برگشتم
چون نمی خواستم بچه صدمهای ببینه چون تو اون بچه رو می خواستی به خاطر اون بچه این همه مصیبت سرمون اومد
خواهش می کنم باورم کن
چیزی درونم داشت فریاد میزد که این مرد دروغ نمیگه هیچکدوم از حرفاش دروغ نیست میخواستم بهش اطمینان کنم شاید برای آخرین بار امیدوار بودم دیگه هرگز اعتمادم زیر پاش نره و هیچ وقت قلبم نشکنه اشکای روی صورتش چشمای خیس این مرد هرگز دروغ نمی گفت اهورا هیچ وقت گریه نمی کرد مگر اینکه حرفش واقعا براش درد داشته باشه و انگار نبودن من اینقدر براش درد داشت که الان این اشکا مهمون صورتش بشه..
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت278
#جلد_دوم
دستشو روی صورتم گذاشت و پوست صورتم را نوازش کرد و گفت _سروصدارو نمیدونم اما چند باری که تو بیدار شدی و من نبودم آره رفته بودم به اتاق کیمیا صدام میکرد اما هرگز بین من اوت و هیچ اتفاقی نیفتاده
من و اون درست و حسابی با هم حرف نمی زدیم چون بین ما فقط بحث و دعوا بود وقتی تو نبودی من باهاش اتمام حجت کردم گفتم که بچه به دنیا میاد و میره اما اون رفت به خانوادم همه چیزو گفت که یه بچه تو شکمشه اونم یه پسر خوب میشناسی خانواده منو مجبورم کردن که توی اون خونه نگهش دارم اما خودم از اونجا زدم بیرون اینجا رو برای خودم گرفتم
اما خانم خودشو زد به مریضی دکترا گفتن احتمال سقط جنین هست و من خدا شاهده به مرگ خودم به جان تو که عزیزتر از توی برای من وجود نداره فقط به خاطر تو به اون خونه برگشتم
چون نمی خواستم بچه صدمهای ببینه چون تو اون بچه رو می خواستی به خاطر اون بچه این همه مصیبت سرمون اومد
خواهش می کنم باورم کن
چیزی درونم داشت فریاد میزد که این مرد دروغ نمیگه هیچکدوم از حرفاش دروغ نیست میخواستم بهش اطمینان کنم شاید برای آخرین بار امیدوار بودم دیگه هرگز اعتمادم زیر پاش نره و هیچ وقت قلبم نشکنه اشکای روی صورتش چشمای خیس این مرد هرگز دروغ نمی گفت اهورا هیچ وقت گریه نمی کرد مگر اینکه حرفش واقعا براش درد داشته باشه و انگار نبودن من اینقدر براش درد داشت که الان این اشکا مهمون صورتش بشه..
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۹k
۱۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.