🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت282
#جلد_دوم
اهورا با یه لیوان آب توی دستش به کابینت که داده بود وارد آشپزخونه شدم و بهش گفتم کیمیا میگه خونریزی داره حالش خوب نیست لیوان روی کابینت گذاشت و بی اعتناء گفت به جهنم برام اصلا مهم نیست با عصبانیت گفتم من زندگیمو به باطن دادم که تا الان بگی به جهنم که برات مهم نیست بچه من توی شکم عوض نه نمیخوام اتفاقی براش بیفته خودت خوب میدونی چی کشیدم تا این بچه به دنیا بیاد برو برو ببین چه خبره خواهش می کنم کلاف بهم نزدیک شد شونه هامو توی دستش گرفت منو کمی تکون داد و گفت کاش منم به اندازه اون بچه دوست داشتی کاش منم به اندازه همون حس همون دوست داشتی اما تو همیشه بچه را به من ترجیح دادی برای همین هم توی این بدبختی گیر افتادیم چون تو اولویت توی زندگی همیشه بچهات بودن من شوهرت اینو گفت و به سمت در خروجی رفت چنان در و محکم به هم کوبید که من از جا پریدم و قلبم از جا کنده شد کنار دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم من بچه هامو دوست داشتم چون از من و اهورا بودند هرگز اولویت من بچه ها نبودند تمام عمرم اولویتم اهورا و زندگیمون بوده اما اون یه حسادت ذاتی توی وجودش داشت که باید به دختر خودمونم حسودی میکرد دعا شروع کردم به دعا کردن دعا کردم تا اتفاقی برای اون بچه نیوفته حداقل سلامت به دنیا بیاد تا این همه عذابی که کشیدیم بی ثمر و نتیجه نمونه دستم روی شکمم گذاشتم و آهسته سومین بچه مون رو نوازش کردم و گفتم دعا کن دعا کن برادر سالم به دنیا تنها خواستم همین بود گوشیش رو با خودش نبرده بود برای همین نمی تونستم باهاش تماس بگیرم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت282
#جلد_دوم
اهورا با یه لیوان آب توی دستش به کابینت که داده بود وارد آشپزخونه شدم و بهش گفتم کیمیا میگه خونریزی داره حالش خوب نیست لیوان روی کابینت گذاشت و بی اعتناء گفت به جهنم برام اصلا مهم نیست با عصبانیت گفتم من زندگیمو به باطن دادم که تا الان بگی به جهنم که برات مهم نیست بچه من توی شکم عوض نه نمیخوام اتفاقی براش بیفته خودت خوب میدونی چی کشیدم تا این بچه به دنیا بیاد برو برو ببین چه خبره خواهش می کنم کلاف بهم نزدیک شد شونه هامو توی دستش گرفت منو کمی تکون داد و گفت کاش منم به اندازه اون بچه دوست داشتی کاش منم به اندازه همون حس همون دوست داشتی اما تو همیشه بچه را به من ترجیح دادی برای همین هم توی این بدبختی گیر افتادیم چون تو اولویت توی زندگی همیشه بچهات بودن من شوهرت اینو گفت و به سمت در خروجی رفت چنان در و محکم به هم کوبید که من از جا پریدم و قلبم از جا کنده شد کنار دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم من بچه هامو دوست داشتم چون از من و اهورا بودند هرگز اولویت من بچه ها نبودند تمام عمرم اولویتم اهورا و زندگیمون بوده اما اون یه حسادت ذاتی توی وجودش داشت که باید به دختر خودمونم حسودی میکرد دعا شروع کردم به دعا کردن دعا کردم تا اتفاقی برای اون بچه نیوفته حداقل سلامت به دنیا بیاد تا این همه عذابی که کشیدیم بی ثمر و نتیجه نمونه دستم روی شکمم گذاشتم و آهسته سومین بچه مون رو نوازش کردم و گفتم دعا کن دعا کن برادر سالم به دنیا تنها خواستم همین بود گوشیش رو با خودش نبرده بود برای همین نمی تونستم باهاش تماس بگیرم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۳k
۲۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.