پارت چهار
پارت چهار
جیمین؛ به اونش کاری نداشته باش
ات: باش
رسیدیم شرکت و یاده شدیم الحق ک شرکت خیلی بزرگ و خوبی بود ـ
رفتیم داخل و همه ادای احترام میکردن
رفتیم طبقه چهارم و در ی اتاق باز کرد و واستاد اول من برم
ات: خیلییی خستم فقط میخوام دراز بکش...... سلام
دونفر رو مبل نشسته بودن و مشروب میخوردن دونفر هم داشتن بیلیبورد بازی میکردن دونفر هم سرشون تا گردن تو گوشی بود بازی میکردن
جیمین درحالی ک ثداش مایه های خنده داشت اومد کنارم واستاد
جیمین: پسرا این ات هس ات این نامجون. جین. جیهوپ. شوگا. جونگ کوک. تهیونگ هستن درموردشون حرفایی ک ت ماشین زدم صدق میکنه
ات: سلام. خوشبختم
شوگا: پس ات ک روز اول دعوا کرد ت بودی
جیهوپ: فک میکردم صورتت داغون باشه
ات: اونقدرام بی بخار نیستم بزارم دست ب صورتم بزنه کسی
نامجون: خوبه
جیمین: ات برو بشین
همه نشستن و شروع کردن ب حرف زدن و بازی کردن حوضلم سر رفت رفتم پیش جونگ کوک و تهیونگ ک داشتن بیلبورد بازی میکردن
تهیونگ: میخوایی بازی کنی
سرمو تکون دادم
چوب داد بهم و کنارم واستاد
جونگ کوک: میخوایی بهت یاد بدم
ات: یاد دارم
بعد توپ مشکی هدف گرفتم و با توپ مشکی زرد و سبز و ابی هم رفت داخل
تهیونگ: برایو چه خوب زدی
ات: بیخودی پنچ سال کلاس نرفتم
جونگ کوک: مگه این ی بازی پسرونه نیس؟
ات: چرا. خوب کلاسایی ک میرفتم من تک دختر گروه بودم برا همین بیشتر مربی ها توجه شون رو من بود
جیمین؛ به اونش کاری نداشته باش
ات: باش
رسیدیم شرکت و یاده شدیم الحق ک شرکت خیلی بزرگ و خوبی بود ـ
رفتیم داخل و همه ادای احترام میکردن
رفتیم طبقه چهارم و در ی اتاق باز کرد و واستاد اول من برم
ات: خیلییی خستم فقط میخوام دراز بکش...... سلام
دونفر رو مبل نشسته بودن و مشروب میخوردن دونفر هم داشتن بیلیبورد بازی میکردن دونفر هم سرشون تا گردن تو گوشی بود بازی میکردن
جیمین درحالی ک ثداش مایه های خنده داشت اومد کنارم واستاد
جیمین: پسرا این ات هس ات این نامجون. جین. جیهوپ. شوگا. جونگ کوک. تهیونگ هستن درموردشون حرفایی ک ت ماشین زدم صدق میکنه
ات: سلام. خوشبختم
شوگا: پس ات ک روز اول دعوا کرد ت بودی
جیهوپ: فک میکردم صورتت داغون باشه
ات: اونقدرام بی بخار نیستم بزارم دست ب صورتم بزنه کسی
نامجون: خوبه
جیمین: ات برو بشین
همه نشستن و شروع کردن ب حرف زدن و بازی کردن حوضلم سر رفت رفتم پیش جونگ کوک و تهیونگ ک داشتن بیلبورد بازی میکردن
تهیونگ: میخوایی بازی کنی
سرمو تکون دادم
چوب داد بهم و کنارم واستاد
جونگ کوک: میخوایی بهت یاد بدم
ات: یاد دارم
بعد توپ مشکی هدف گرفتم و با توپ مشکی زرد و سبز و ابی هم رفت داخل
تهیونگ: برایو چه خوب زدی
ات: بیخودی پنچ سال کلاس نرفتم
جونگ کوک: مگه این ی بازی پسرونه نیس؟
ات: چرا. خوب کلاسایی ک میرفتم من تک دختر گروه بودم برا همین بیشتر مربی ها توجه شون رو من بود
۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.