رمان ماهک پارت 74
#رمان_ماهک #پارت_74
با شنیدن صدای پایی سرمو بلند کردم ارش بود بی تفاوت سرمو توی کتاب کردم که نشست روبروم.
از جام بلند شدم و داشتم کتابامو جمع میکردم که صداش بلند شد
+باید باهم حرف بزنیم
_من حرفی ندارم
قبل از اینکه چیزی بگه کتابامو برداشتم خواستم بلند شم که از توی دستم کشیدشون نگاهی به کتابا انداختم بدون اینکه برشون دارم بی تفاوت راهمو کشیدم و رفتم.
چند قدمی دور شدم که دستمو کشید تعادلمو از دست دادم و صاف رفتم تو بغلش.
من در مقابل ارش واقعا جوجه بودم سرمو بالا گرفتم نگاهی به چشماش انداختم خواستم ازش فاصله بگیرم که دستشو پشت کمرم گزاشت و به خودش نزدیکم کرد.
با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم ولم کن ارش میخوام برم.
+گفتم باید صحبت کنیم
_من با توی دیوونه روانی حرفی ندارم ولم کن
با حرفی که زدم عصبانی شد و یقمو گرفت و از پشت چسبوندم به میز و با یه حرکت لباسمو پاره کرد و دکمه های لباسم همه افتاد روی زمین قبل از اینکه بخواد کاری کنه جیغ بلندی کشیدم.
یک دقیقه بعد سمیرا خانم و مش رحمت از ساختمون اومدن بیرون و ارش ازم فاصله گرفت عصبی دستاشو توی موهاش فرو کرد و تهدید وار انگشتشو جلوی صورتم تکون داد و گفت
+بهت نشون میدم دیوونه روانی بودن یعنی چی فک نکن زرنگی
از ترس و عصبانیت میلرزیدم کتابامو گرفتم توی بغلم تا لباس پاره م معلوم نشه با دو به سمت ساختمون رفتم و یکراست رفتم توی اتاق مطالعمو در رو قفل کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
با شنیدن صدای پایی سرمو بلند کردم ارش بود بی تفاوت سرمو توی کتاب کردم که نشست روبروم.
از جام بلند شدم و داشتم کتابامو جمع میکردم که صداش بلند شد
+باید باهم حرف بزنیم
_من حرفی ندارم
قبل از اینکه چیزی بگه کتابامو برداشتم خواستم بلند شم که از توی دستم کشیدشون نگاهی به کتابا انداختم بدون اینکه برشون دارم بی تفاوت راهمو کشیدم و رفتم.
چند قدمی دور شدم که دستمو کشید تعادلمو از دست دادم و صاف رفتم تو بغلش.
من در مقابل ارش واقعا جوجه بودم سرمو بالا گرفتم نگاهی به چشماش انداختم خواستم ازش فاصله بگیرم که دستشو پشت کمرم گزاشت و به خودش نزدیکم کرد.
با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفتم ولم کن ارش میخوام برم.
+گفتم باید صحبت کنیم
_من با توی دیوونه روانی حرفی ندارم ولم کن
با حرفی که زدم عصبانی شد و یقمو گرفت و از پشت چسبوندم به میز و با یه حرکت لباسمو پاره کرد و دکمه های لباسم همه افتاد روی زمین قبل از اینکه بخواد کاری کنه جیغ بلندی کشیدم.
یک دقیقه بعد سمیرا خانم و مش رحمت از ساختمون اومدن بیرون و ارش ازم فاصله گرفت عصبی دستاشو توی موهاش فرو کرد و تهدید وار انگشتشو جلوی صورتم تکون داد و گفت
+بهت نشون میدم دیوونه روانی بودن یعنی چی فک نکن زرنگی
از ترس و عصبانیت میلرزیدم کتابامو گرفتم توی بغلم تا لباس پاره م معلوم نشه با دو به سمت ساختمون رفتم و یکراست رفتم توی اتاق مطالعمو در رو قفل کردم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۱.۸k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.