رمان ماهک پارت 75
#رمان_ماهک #پارت_75
توی اتاق مطالعه در حال درس خوندن بودم که ارش وارد اتاق شد بیشعور در زدن هم بلد نیست.
نشست روی یکی از صندلیا و گفت
+شب مهمون داریم
_کی هست
+امیرعلی و خانومش
واقعا خوشحال شدم اما بروی خودم نیاوردم و سرد جواب دادم
_اوکی
ارش همچنان نشسته بود و منم بی تفاوت سرمو توی کتابم کرده بودم.
زیر چشمی حواسم بهش بود که یهو از روی صندلیش بلند شد و با یه قدم بلند خودشو رسوند بهم منم سریع بلند شدم و پریدم عقب.
خنده ی هیستریکی سر داد و گفت نه خوشم اومد اونقدرا هم دست و پا چلفتی نیستی.
همونطور که عقب عقب میرفتم گفتم دست و پا چلفتی اون دوس دخترای هرجاییتن.
چه حرف مزخرفی منکه مطمعن بودم ارش با دختری نبوده و نیس اما نمیدونم چرا این حرفو بهش زدم.
اونم کم نیاورد و گفت
+هرچی باشن از تو بهترن
_هه اره تو درست میگی
+حالا چرا حرص میخوری
_چرا باید حرص بخورم
+خب معلومه چون به دوس دخترای عزیزم حسودیت میشه
عزیزم رو با لحن کش داری گفت که من زورم بگیره.
_اخه به چی یه مشت دختری باید حسودی کنم که فقط به درد تخت خواب میخورن.
+اها پس بخاطر این حرص میخوری، حسودی نکن عزیزم نوبت توهم میشه
_هه هه شتر در خواب بیند پنبه دانه، تو خواب شب ببینی همچین اتفاقی بین ما بیفته
+هر دختری از خداشه که با من باشه خانوم کوچولو
_نکتش همینجاست که من هر دختری نیستم
حرفم تموم نشده بود که خوردم به دیوار پشت سرم ارشم به سمتم خیز برداشت و دوتا دستاشو گزاشت روی دیوار پشت سرم.
از زیر دستش فرار کردم قیافش یه آن از تعجب خنده دار شد فکرشو نمیکرد که بتونم از دستش فرار کنم احمق اومده بود که بخاطر کاری که صبح کردم حالمو بگیره.
حالا من بدو و اون بدو مثل میگ میگ از جلوی اشپز خونه رد شدم و رفتم تو حیاط ارشم همچنان پشت سرم میدویید و سعی داشت بگیرتم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
توی اتاق مطالعه در حال درس خوندن بودم که ارش وارد اتاق شد بیشعور در زدن هم بلد نیست.
نشست روی یکی از صندلیا و گفت
+شب مهمون داریم
_کی هست
+امیرعلی و خانومش
واقعا خوشحال شدم اما بروی خودم نیاوردم و سرد جواب دادم
_اوکی
ارش همچنان نشسته بود و منم بی تفاوت سرمو توی کتابم کرده بودم.
زیر چشمی حواسم بهش بود که یهو از روی صندلیش بلند شد و با یه قدم بلند خودشو رسوند بهم منم سریع بلند شدم و پریدم عقب.
خنده ی هیستریکی سر داد و گفت نه خوشم اومد اونقدرا هم دست و پا چلفتی نیستی.
همونطور که عقب عقب میرفتم گفتم دست و پا چلفتی اون دوس دخترای هرجاییتن.
چه حرف مزخرفی منکه مطمعن بودم ارش با دختری نبوده و نیس اما نمیدونم چرا این حرفو بهش زدم.
اونم کم نیاورد و گفت
+هرچی باشن از تو بهترن
_هه اره تو درست میگی
+حالا چرا حرص میخوری
_چرا باید حرص بخورم
+خب معلومه چون به دوس دخترای عزیزم حسودیت میشه
عزیزم رو با لحن کش داری گفت که من زورم بگیره.
_اخه به چی یه مشت دختری باید حسودی کنم که فقط به درد تخت خواب میخورن.
+اها پس بخاطر این حرص میخوری، حسودی نکن عزیزم نوبت توهم میشه
_هه هه شتر در خواب بیند پنبه دانه، تو خواب شب ببینی همچین اتفاقی بین ما بیفته
+هر دختری از خداشه که با من باشه خانوم کوچولو
_نکتش همینجاست که من هر دختری نیستم
حرفم تموم نشده بود که خوردم به دیوار پشت سرم ارشم به سمتم خیز برداشت و دوتا دستاشو گزاشت روی دیوار پشت سرم.
از زیر دستش فرار کردم قیافش یه آن از تعجب خنده دار شد فکرشو نمیکرد که بتونم از دستش فرار کنم احمق اومده بود که بخاطر کاری که صبح کردم حالمو بگیره.
حالا من بدو و اون بدو مثل میگ میگ از جلوی اشپز خونه رد شدم و رفتم تو حیاط ارشم همچنان پشت سرم میدویید و سعی داشت بگیرتم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵.۳k
۰۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.