پارت صدو سیزده
#پارت صدو سیزده
نازنین :
- گفتم گشنم نیست
بدون توجه یه لقمه برام گرفت وگرفت مقابلم
- میگ....
اخمی کردوگفت : بخور
- مگه زوره
امیر علی : آره
- برای پسرته
امیر علی : هر چی دوست داری برداشت کن
ازش گرفتم وگفتم : خودت خوردی
لبخندی زدوگفت : نچ
- تو هم بخور
امیر علی : من دوست ندارم
راست می گفت کباب دوست نداشت
- یادم رفته بود
نگاه دقیقی بهم انداخت خجالت کشیدم
برام لقمه گرفت گفتم : خودم می تونم بخورم
امیر علی : نمیشه من بهت بدم
با این لحن حرف می زد دلم نرم می شد
- بجای این کار خودت یه چیزی بخور
یه لقمه نون گذاشت دهنش خندم گرفت
امیر علی : به چی می خندی
- نون خالی می خوری
یه قلوپ اب خورد وگفت : نه با آب می خورم
نتونستم نخندم مگه این بلد بود مزه بپرونه
نتونستم زیاد غذا بخورم
- دیگع نمی تونم باور کن
بلند شد وگفت : زود بخواب صبح سروصدا هست
- امیر علی
برگشت ونگام کرد
- کی عروسیته
اخمی کرد وگفت : هفته ای آینده چرا چیزی احتیاج داری ؟
- نه می خواستم وسایلتو بفرستم اونور
نفسشو فوت کرد وگفت : ببین وسایلم جاشوم خوبه اگه مشکلی باهاشون داری بندازشو ن بیرون
- منظو...
امیر علی : کافیه رُز ...فردا باید به هستی بگم بارداری خدا می دونه رفتارش چی باشه
- مگه این موضوع باعث میشه چیزی عوض بشه اون که می دونست من زن توه ام
خیره نگام کرد وگفت : بلاخره راضی شدی که زن منی
شونه بالا انداختم سری تکون داد ورفت بیرون با رفتنش از تخت اومدم پایین ورفتم جلو آینه قدی تو سن بیست وچهار سالگی این دومین بار بود مادر می شدم ولی چرا شکمم انقدر کوچیک بود ؟!
نازنین :
- گفتم گشنم نیست
بدون توجه یه لقمه برام گرفت وگرفت مقابلم
- میگ....
اخمی کردوگفت : بخور
- مگه زوره
امیر علی : آره
- برای پسرته
امیر علی : هر چی دوست داری برداشت کن
ازش گرفتم وگفتم : خودت خوردی
لبخندی زدوگفت : نچ
- تو هم بخور
امیر علی : من دوست ندارم
راست می گفت کباب دوست نداشت
- یادم رفته بود
نگاه دقیقی بهم انداخت خجالت کشیدم
برام لقمه گرفت گفتم : خودم می تونم بخورم
امیر علی : نمیشه من بهت بدم
با این لحن حرف می زد دلم نرم می شد
- بجای این کار خودت یه چیزی بخور
یه لقمه نون گذاشت دهنش خندم گرفت
امیر علی : به چی می خندی
- نون خالی می خوری
یه قلوپ اب خورد وگفت : نه با آب می خورم
نتونستم نخندم مگه این بلد بود مزه بپرونه
نتونستم زیاد غذا بخورم
- دیگع نمی تونم باور کن
بلند شد وگفت : زود بخواب صبح سروصدا هست
- امیر علی
برگشت ونگام کرد
- کی عروسیته
اخمی کرد وگفت : هفته ای آینده چرا چیزی احتیاج داری ؟
- نه می خواستم وسایلتو بفرستم اونور
نفسشو فوت کرد وگفت : ببین وسایلم جاشوم خوبه اگه مشکلی باهاشون داری بندازشو ن بیرون
- منظو...
امیر علی : کافیه رُز ...فردا باید به هستی بگم بارداری خدا می دونه رفتارش چی باشه
- مگه این موضوع باعث میشه چیزی عوض بشه اون که می دونست من زن توه ام
خیره نگام کرد وگفت : بلاخره راضی شدی که زن منی
شونه بالا انداختم سری تکون داد ورفت بیرون با رفتنش از تخت اومدم پایین ورفتم جلو آینه قدی تو سن بیست وچهار سالگی این دومین بار بود مادر می شدم ولی چرا شکمم انقدر کوچیک بود ؟!
- ۶.۷k
- ۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط