آرشیدا حواست باشه داره چوب خطتت پر میشه ها ما خونه هم میریما

#۱۴۵

_ آرشیدا حواست باشه داره چوب خطتت پر میشه ها ما خونه هم میریما
یه سرباز اومد و به زور بردش بیرون
با چشماش برام خط و نشون میکشید
نمیزارم تنها بشیم امیر
مطمعن باش
رفتم سمت تلفن و به سپهر زنگ زدم
فکر کنن خواب بود چون صداش خوابالود بود
به طور مختصر جریان رو براش گفتم
_ حاال چیکار کنم؟ تو میای؟
_ بزار ببینم چیکار میکنم بگو باید وکیلم بیاد همونجا بگو میخوای طالق بگیری خب؟
_ باشه میگم
_ پس من برم حاضر بشم بیام
_ سپهر
_ جانم؟
جانم!
گفت جاااااانم
آروم باش آرشیدا چیزه خاصی نیس که یه " جانم " این حرفا رو نداره
بازدمم رو دادم بیرون
_ زود بیا.. من میترسم
_ تا من هستم هیچی نمیتونه اذیتت کنه همیشه یادت باشه من پشتتم
_ ممنونم..
آروم شدم!
به همین سادگی
دلم قرص شد..
حرف سپهر " حرف " بود!
مطمعنم میاد..
لبخند زدم..
ماموره مشکوک نگاهم میکرد
خودم رو جمع و جور کردم و معذب نشستم
امیر رو آوردن داخل
زنگ زد به پدرش و منتظر نشست
عقربه ی ثانیه شمار و دنبال میکردم و دل شوره داشتم..
اگه سپهر به موقع نرسه چی؟
دیدگاه ها (۱)

#۱۴۶اگه امیر ببرتم با خودش چی؟ با این دسته گل آخرم مطمعنا دی...

#۱۴۷بابا بلند شد اومد بینمون و جدامون کرد بابا_ امیر چیکار د...

#14۴رفتیم و تو ماشین نشستیم به خاطر اینکه من و امیر برخوردی ...

#۱۴۳میخوای کدوم گوری بری دقیقا؟ نگاهم رو ازش گرفتم نمیتونسم ...

پارت ۲۶جین: به یونگ هو زنگ بزن ازش حرف بکش جیمین: باشه ویو ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط