part 73
#part_73
#رها
بزور لای چشمامو باز کردم
سینم درد میکرد
با هر نفسم درد تمام وجودمو میگرفت
سرم به دستم وصل بود
صدایی آرومی به گوشم میخورد
به سمت صدا برگشتم که دیدم طاها یه گوشه نشست و به دیوار زل زده
با دیدنش تمام دردامو فراموش کردم
انرژی دوباره ای گرفتم.
تمام قدرتمو جمع کردم و اسمشو صدا زدم
رها-طاهاااا
سرشو اورد بالا با چشمای بارونیش زل زد بهم
با دیدن اشک توی چشماش اشکای منم اومدن
لعنتی من که ۱۰ سال یه بارم گریه نمیکردم
چرا با دیدن بغض طاها اشکم درمیاد؟
اشکاشو پاک کرد و با لبخند اومد سمتم
طاها-خوبی رها؟
رها-اره چرا گریه میکردی؟
طاها-مهم نیس خوشحالم که حالت خوبه....من برم دکتر صدا کنم
خواست بره که دستشو گرفتم
رها-میشه نری؟
نمیدونم چرا اما میخواستمش
میخواستم کنارم باشه
وقتی اون بود از هیچی نمیترسیدم
اون رهای ترسو تبدیل میشد به یه آدم قوی و نترس
طاها سرشو انداخت پایین
طاها-نمیتونم پیشت بمونم
رها-چرا
طاها-چون وجودم برات خطرناکه
رها-چی؟
حرفی نزد و از پیشم رفت
خواستم برم دنبالش که سرم توی دستم نزاشت.با عصبانتیت سوزن از دستم کشیدم که خون از دستم زد بیرون
اهمیتی ندادم و دنبال طاها راه افتادم
رها-طاهاااا....طاهااا..طاها یه لحظه وایسا
صداش میزدم و دنبالش میدوییدم اما اهمیتی نمیداد
بزور خودمو بهش رسوندم و لباسشو کشیدم
مجبور شد وایسه
رها-چته تو؟ کجا داری میری؟
طاها-برات مهمه؟
رها-مهم نبود نمیوفتادم دنبالت
طاها-اگه مهم بود بلایی سر خودت نمیوردیاگه مهم بود میفهمدی یه تار مو ازت کم شه من میمیرم اگه مهم بود مراقب خودت بودی نه که این کارا رو میکردی
رها-من چیکار کردم مگه؟
دستمو گرفت بالا
طاها-رگت کم بود الان سوزن و از دستش کشیدی؟
رها-رگ
طاها- برای چی رگتو زدی؟
رها-من رگمو نزدم
طاها-پس چرا بیمارستانی
رها-اون مهم نیست فقط بدون من رگمو نزدم
#شکلات_تلخ
سیلام صبحتون بخیییییییییر چطورید خوبید؟خب این پارت رو داشته باشید من فردا امتحان عربی دارم دیگه نمیتونم بیام تا امتحانم تموم شه ولی قول میدم فردا بعد امتحان بیام و براتون فعالیت کنم :)
#رها
بزور لای چشمامو باز کردم
سینم درد میکرد
با هر نفسم درد تمام وجودمو میگرفت
سرم به دستم وصل بود
صدایی آرومی به گوشم میخورد
به سمت صدا برگشتم که دیدم طاها یه گوشه نشست و به دیوار زل زده
با دیدنش تمام دردامو فراموش کردم
انرژی دوباره ای گرفتم.
تمام قدرتمو جمع کردم و اسمشو صدا زدم
رها-طاهاااا
سرشو اورد بالا با چشمای بارونیش زل زد بهم
با دیدن اشک توی چشماش اشکای منم اومدن
لعنتی من که ۱۰ سال یه بارم گریه نمیکردم
چرا با دیدن بغض طاها اشکم درمیاد؟
اشکاشو پاک کرد و با لبخند اومد سمتم
طاها-خوبی رها؟
رها-اره چرا گریه میکردی؟
طاها-مهم نیس خوشحالم که حالت خوبه....من برم دکتر صدا کنم
خواست بره که دستشو گرفتم
رها-میشه نری؟
نمیدونم چرا اما میخواستمش
میخواستم کنارم باشه
وقتی اون بود از هیچی نمیترسیدم
اون رهای ترسو تبدیل میشد به یه آدم قوی و نترس
طاها سرشو انداخت پایین
طاها-نمیتونم پیشت بمونم
رها-چرا
طاها-چون وجودم برات خطرناکه
رها-چی؟
حرفی نزد و از پیشم رفت
خواستم برم دنبالش که سرم توی دستم نزاشت.با عصبانتیت سوزن از دستم کشیدم که خون از دستم زد بیرون
اهمیتی ندادم و دنبال طاها راه افتادم
رها-طاهاااا....طاهااا..طاها یه لحظه وایسا
صداش میزدم و دنبالش میدوییدم اما اهمیتی نمیداد
بزور خودمو بهش رسوندم و لباسشو کشیدم
مجبور شد وایسه
رها-چته تو؟ کجا داری میری؟
طاها-برات مهمه؟
رها-مهم نبود نمیوفتادم دنبالت
طاها-اگه مهم بود بلایی سر خودت نمیوردیاگه مهم بود میفهمدی یه تار مو ازت کم شه من میمیرم اگه مهم بود مراقب خودت بودی نه که این کارا رو میکردی
رها-من چیکار کردم مگه؟
دستمو گرفت بالا
طاها-رگت کم بود الان سوزن و از دستش کشیدی؟
رها-رگ
طاها- برای چی رگتو زدی؟
رها-من رگمو نزدم
طاها-پس چرا بیمارستانی
رها-اون مهم نیست فقط بدون من رگمو نزدم
#شکلات_تلخ
سیلام صبحتون بخیییییییییر چطورید خوبید؟خب این پارت رو داشته باشید من فردا امتحان عربی دارم دیگه نمیتونم بیام تا امتحانم تموم شه ولی قول میدم فردا بعد امتحان بیام و براتون فعالیت کنم :)
۲۱.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.