part
#part_72
#رها
بچه ها داشتن خریداشونو میکردن منم سرم تو گوشیم بود
واقعا کلافه شده بودم
اخه من چیکار به خرید ولنتاین دارم؟
حالم بد بود از گرما داشتم میمردم
نفس کشیدن واسم سخت شده بود
لعنتی الان فقط تنگی نفس گرفتنم کم بود
داشتم میوفتادم که دستمو گذاشتم رو دیوار
تعادلمو از دست دادم افتادم رو زمین همین وسط دستم خورد به بخاری داخل مغازه و سوخت
سوزش دستم نمیزاشت از هوش برم
اما نفسمم درست نمیشد
چشمام سیاهی میرفت
فقط یه لحظه صدای جیغ نازیو شنیدم
#طاها
داشتم تو خیایونا قدم میزدم
همه مشغول خرید کادو برای عشقشون بودن
بعد عشقم منو پسم زد
واقعا خوش شانس تر از منم هست
با لرزش گوشیم تو جیبم از فکر اومدم بیرون
فریال بود که زنگ میزد جوابشو دادم
طاها-بله؟
فریال-طاها....رها...رهاااا...
صدا گریه فریال که شنیدم قلبم وایساد
طاها-رها چیشده؟
فریال-حالش بد شده
طاها-چش شد؟الان کجایید شما؟رها خوبه؟
فریال-ما بیمارستانیم
طاها-باشه آروم باش گریه نکن من الان خودمو میرسونم اونجا
گوشی قطع کردم و به سمت بیمارستانی که فریال میگفت راه افتادم
وقتی رسیدم بلافاصله به سمت اورژانس رفتم
طاها-سلا..... سلام...ببخ...ببخشید...رها...صادقی...
این....
خانمه یه لیوان آب داد دستم
خانم-اول اینو بخورید نفستون بالا نمیاد
انقدر دوییده بودم بزور نفس میکشیدم
لیوانو گرفتم و یه نفس سر کشیدم
طاها-مرسی...رها صادقی اوردن اینجا؟
خانمه-بله.....
نازی-طاها
با شنیدن صدای نازی به سمتش برگشتم
طاها-نازی رها کجاست چش شده؟
به سمتی که پرده هاش کشیده شده بود اشاره کرد
نازی-اونجاست بی هوشه
با ترس به سمتی که میگفت قدم برداشتم
پرد رو کشیدم
رها بی جون افتاده بود روی تخت
به سمتش رفتم
حاضر بودم بمیرم ولی رها تو این وضعیت نباشه
خم شدم تا ببوسمش اما تا چشمم به دستش افتاد که بسته بودن
قلبم تیر کشید
وای نههههه
رگشو زده؟
دستامو گذاشتم رو سرم سُر خوردم و گوشه زمین نشستم
با چشمای بارون به رها خیره شده بودم
#شکلات_تلخ
#رها
بچه ها داشتن خریداشونو میکردن منم سرم تو گوشیم بود
واقعا کلافه شده بودم
اخه من چیکار به خرید ولنتاین دارم؟
حالم بد بود از گرما داشتم میمردم
نفس کشیدن واسم سخت شده بود
لعنتی الان فقط تنگی نفس گرفتنم کم بود
داشتم میوفتادم که دستمو گذاشتم رو دیوار
تعادلمو از دست دادم افتادم رو زمین همین وسط دستم خورد به بخاری داخل مغازه و سوخت
سوزش دستم نمیزاشت از هوش برم
اما نفسمم درست نمیشد
چشمام سیاهی میرفت
فقط یه لحظه صدای جیغ نازیو شنیدم
#طاها
داشتم تو خیایونا قدم میزدم
همه مشغول خرید کادو برای عشقشون بودن
بعد عشقم منو پسم زد
واقعا خوش شانس تر از منم هست
با لرزش گوشیم تو جیبم از فکر اومدم بیرون
فریال بود که زنگ میزد جوابشو دادم
طاها-بله؟
فریال-طاها....رها...رهاااا...
صدا گریه فریال که شنیدم قلبم وایساد
طاها-رها چیشده؟
فریال-حالش بد شده
طاها-چش شد؟الان کجایید شما؟رها خوبه؟
فریال-ما بیمارستانیم
طاها-باشه آروم باش گریه نکن من الان خودمو میرسونم اونجا
گوشی قطع کردم و به سمت بیمارستانی که فریال میگفت راه افتادم
وقتی رسیدم بلافاصله به سمت اورژانس رفتم
طاها-سلا..... سلام...ببخ...ببخشید...رها...صادقی...
این....
خانمه یه لیوان آب داد دستم
خانم-اول اینو بخورید نفستون بالا نمیاد
انقدر دوییده بودم بزور نفس میکشیدم
لیوانو گرفتم و یه نفس سر کشیدم
طاها-مرسی...رها صادقی اوردن اینجا؟
خانمه-بله.....
نازی-طاها
با شنیدن صدای نازی به سمتش برگشتم
طاها-نازی رها کجاست چش شده؟
به سمتی که پرده هاش کشیده شده بود اشاره کرد
نازی-اونجاست بی هوشه
با ترس به سمتی که میگفت قدم برداشتم
پرد رو کشیدم
رها بی جون افتاده بود روی تخت
به سمتش رفتم
حاضر بودم بمیرم ولی رها تو این وضعیت نباشه
خم شدم تا ببوسمش اما تا چشمم به دستش افتاد که بسته بودن
قلبم تیر کشید
وای نههههه
رگشو زده؟
دستامو گذاشتم رو سرم سُر خوردم و گوشه زمین نشستم
با چشمای بارون به رها خیره شده بودم
#شکلات_تلخ
- ۲۱.۵k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط