ازدواج سوری پارت 31ببخشید دیر به دیر میزارم)
ازدواج سوری پارت 31ببخشید دیر به دیر میزارم)
سوالا رو حل کردم بعد باهمورفتیم پیش بچه ها بازی
ـــــــ فلش بک فردا صبح در مدرسه ی نیانگ ــــــ
ویو مین هیوک
انتقالی گرفتم به مدرسه ی نیانگ تا وارد راهرو ها شدم همه نگاهشون رو من بود جلولی در کلاس نیانگ بودم اینکه کلاسمم همینجاست
تا اومدم پامو بزرام تو کلاس یه دختره گف
+سلام من ساشا ام، صندلیه بغل دست من خالیه میتونی پیش من بشینی
نگاهم افتاد رو نیانگ تو عالم خودش بود
ـ میشه بری کنار...
ساشا ـ چرا؟
ـ چون وسط راهی
از کنار دستش رد شدم رفتم سمت نیانگ
ـ تو همیشه تو مدرسه اینجوریی؟
از دیدنم پشماش ریخ
نیانگ ـ تو اینجا چیکار میکنی؟
ـ خب انتقالی گرفتم
نیانگ ـ شیجایو؟
ـ اوهوم
ویو نیانگ
باز ساشا خانم اومد فوضولی
ساشا ـ کیفتو بده من تا برات بزارم
ـ عه وااا،چرا باید کیف پسر داییم پیش تو باشه، هوم؟
کیف یوری رو برداشتم انداختم بغل دس کیف ساشا و کیف وهیون ووک رو گذاشتم کنار دس خودم
ـ دیگه تنها نیستی*روبه ساشا*
منو هیون ووک نشستیم که یوری اومد وقتی کیفشو پیش ساشا دید سریع اومد سمتم
یوری ـ چرا کیف من نیس؟
ـ پیش دوست جدیدته
یوری ـ بو؟
از سر جام بلند شدم دست ساشا که دستبده بود رو گرفتم کل کلاس داشتم به ما چهار تا نگاه میکردن و پچ پچ میکردن
به دستبنده اشاره کردم
ـ نمی دونستم زود ازش خسته شدی و به یکی دیگه دادیش
یوری ـ نیانگ تو عوض شدی
ـ ادما عوض نمیشن...
اوندم بقیشو بگم که هیون ووک...
هیون ووک ـ بلکه هویت اصلیشون فاش میشه
معلم اومد سر کلاس همه سر جامون نشستیم
معلم ـ سلام بچه ها امروز یه دانش اموز جدید به کلاسمون اضافه شده
هیون ووک از جاش بلند شدو....
هیون ووک ـ دیونسیو، اُوم هیون ووک میداا
معلم ـ هیون ووک میتونی بگی داخل چه چیزی تخصص داری؟
هیون ووک ـ بیشتر طراحی و اواز
معلم ـ اوه مثل نیانگ
هیون ووک ـ راستش نیانگ میشه دختر عمم
معلم ـ چه جالب، میتونی بشینی
هیون ووک نشست
ـ الان دیگه همه میدونن که توهم فرشته ای
هیون ووک ـ بزار بفهمن
معلم ـ ساشا میتونی صفحه ی 48 ریاضی رو سوال اول رو حل کنی؟
ساشا ـ خب راستش...
معلم ـ بازم ننوشتی، نیانگ تو میتونی؟
ـ البته
از سر جام بلند شدم دفترمو در اوردم رفتم جلوی تخته و سوال رو حل کردم
معلم ـ میتونی توضیح هم بدی که بقیه ی بچه ها متوجه شن؟
ـ اوهوم، خب............(مثلا توضیح داد)
معلم ـ افرین میتونی بشینی
داشتم میرفتم سرجام قشنگ اتیش از چشمای ساشا میزد بیرون رفتم سر جام نشستم
سوالا رو حل کردم بعد باهمورفتیم پیش بچه ها بازی
ـــــــ فلش بک فردا صبح در مدرسه ی نیانگ ــــــ
ویو مین هیوک
انتقالی گرفتم به مدرسه ی نیانگ تا وارد راهرو ها شدم همه نگاهشون رو من بود جلولی در کلاس نیانگ بودم اینکه کلاسمم همینجاست
تا اومدم پامو بزرام تو کلاس یه دختره گف
+سلام من ساشا ام، صندلیه بغل دست من خالیه میتونی پیش من بشینی
نگاهم افتاد رو نیانگ تو عالم خودش بود
ـ میشه بری کنار...
ساشا ـ چرا؟
ـ چون وسط راهی
از کنار دستش رد شدم رفتم سمت نیانگ
ـ تو همیشه تو مدرسه اینجوریی؟
از دیدنم پشماش ریخ
نیانگ ـ تو اینجا چیکار میکنی؟
ـ خب انتقالی گرفتم
نیانگ ـ شیجایو؟
ـ اوهوم
ویو نیانگ
باز ساشا خانم اومد فوضولی
ساشا ـ کیفتو بده من تا برات بزارم
ـ عه وااا،چرا باید کیف پسر داییم پیش تو باشه، هوم؟
کیف یوری رو برداشتم انداختم بغل دس کیف ساشا و کیف وهیون ووک رو گذاشتم کنار دس خودم
ـ دیگه تنها نیستی*روبه ساشا*
منو هیون ووک نشستیم که یوری اومد وقتی کیفشو پیش ساشا دید سریع اومد سمتم
یوری ـ چرا کیف من نیس؟
ـ پیش دوست جدیدته
یوری ـ بو؟
از سر جام بلند شدم دست ساشا که دستبده بود رو گرفتم کل کلاس داشتم به ما چهار تا نگاه میکردن و پچ پچ میکردن
به دستبنده اشاره کردم
ـ نمی دونستم زود ازش خسته شدی و به یکی دیگه دادیش
یوری ـ نیانگ تو عوض شدی
ـ ادما عوض نمیشن...
اوندم بقیشو بگم که هیون ووک...
هیون ووک ـ بلکه هویت اصلیشون فاش میشه
معلم اومد سر کلاس همه سر جامون نشستیم
معلم ـ سلام بچه ها امروز یه دانش اموز جدید به کلاسمون اضافه شده
هیون ووک از جاش بلند شدو....
هیون ووک ـ دیونسیو، اُوم هیون ووک میداا
معلم ـ هیون ووک میتونی بگی داخل چه چیزی تخصص داری؟
هیون ووک ـ بیشتر طراحی و اواز
معلم ـ اوه مثل نیانگ
هیون ووک ـ راستش نیانگ میشه دختر عمم
معلم ـ چه جالب، میتونی بشینی
هیون ووک نشست
ـ الان دیگه همه میدونن که توهم فرشته ای
هیون ووک ـ بزار بفهمن
معلم ـ ساشا میتونی صفحه ی 48 ریاضی رو سوال اول رو حل کنی؟
ساشا ـ خب راستش...
معلم ـ بازم ننوشتی، نیانگ تو میتونی؟
ـ البته
از سر جام بلند شدم دفترمو در اوردم رفتم جلوی تخته و سوال رو حل کردم
معلم ـ میتونی توضیح هم بدی که بقیه ی بچه ها متوجه شن؟
ـ اوهوم، خب............(مثلا توضیح داد)
معلم ـ افرین میتونی بشینی
داشتم میرفتم سرجام قشنگ اتیش از چشمای ساشا میزد بیرون رفتم سر جام نشستم
۶.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.