۵۸
چند روز بعد
تهیونگ قرار بود امروز بیاد خودم تنها خونه بودم تق تق تق با خوشحالی رفتم درو باز کردم تهجون بود
تهجون: ا/ت
ا/ت: اینجا چیکار میکنی الان تهیونگ میاد برو
تهجون: زیاد وقتتو نمیگیرم
ا/ت: من نمیخوام باهات حرف بزنم
تهجون: درباره تهیونگ
ا/ت: میخوای دروغ بگی؟
تهجون: نه درمورد زندگیش تو خارج بود
ا/ت: بیا داخل ولی سریع برو
تهجون: باشه
ا/ت: داخل منظورم تو همین حیاط بود دیگه نرو داخل بگو
تهجون: باشه اولش عذرخواهی میکنم واقعا خیلی ناراحت شدم امیدوارم منو ببخشی اشتباه کردم
ا/ت: درمورد چی حرف میزنی؟
تهجون: بهت خیانت کردم
ا/ت: اینا برای گذشتست ولی الان بگو چیشده؟
تهجون:تهیونگ درباره ی امریکا که بود چیزی گفت
ا/ت: درچه مورد؟
تهجون: درمورد دختری که باهاش بود
ا/ت: چی؟
تهجون: من که اینو ندیدم مامانم گفت که خیلی دوسش داشت
ا/ت: دختره رو؟
تهجون: اره سریع که فهمیدم اومدم که بهت بگم نمیخواستم رابطتون رو خراب کنم ولی میخوام به تو کمک کنم چون دوست دارم
ا/ت: خب ادامش؟
تهجون: بعد از یک دو سال رابطه باهم ازدواج میکنن
ا/ت: چی ازدواج؟
تهجون: واقعا خیلی عجیب بنظر میرسه و فک میکنی من دروغ میگم ولی نه اینطور نیست من همه اینارو راست میگم
ا/ت: او چند روز پیش اینارو به شوخی به من گفت
تهجون: پس بهش اشاره کرده او چطور میتونه همچین شوخی کنه الان باور میکنی
ا/ت: من فک میکردم او خارج فقط داشته درس میخونده
تهجون: منم همینو فک میکردم دیگه نمیدونم چرا برگشته باتو وارد رابطه شده و اگه دختررو دوست داشت چرا اومد اینجا
ا/ت:منم مغزم پر از سواله ولی الان باید چیکار کنم؟
تهجون: من ازت نمیخوام دوسم داشته باشی ولی میخوام نجاتت بدم ا/ت من یه برای سه روز دیگه بلیط گرفتم میخوام برم توهم بیا چون اگه بمونی تهیونگ دوباره یه دروغ دیگه میده
ا/ت: خب باید با مامان بابام حرف بزنم
تهجون: بگو با همکارام میرم سفر
ا/ت: خب بعدش چی
تهجون: مامان و بابات هم میاریم اونجا بهتره خودت از تهیونگ فاصله بگیری اشکات هم پاک کن برو داخل منم میرم دیگه تا تهیونگ نیومده کم کم هم وسایلتو جمع کن
ا/ت: باشه
سرم داشت از درد منفجر میشد یعنی او با دختر دیگه ای هم بوده رفتم داخل نگاه به گوشیم کردم تهیونگ پیام داده بود عزیزم ببخشید نمیتونم امروز بیام فردا میام
کاش فردا هم نیای دیگه نمیخوام ببینمت بلاکش کردم و رفتم یه قرصی خودم اشکامو پاککردم
تهیونگ
فردا
خونه بودم داشتم وسایلمو جمع میکردم برم پیش ا/ت
دلینگ
رفتم درو باز کردم
تهجون: سلام داداش
تهیونگ: چی میخوای؟
تهجون: میخوام درمورد ا/ت باهات صحبت کردم
تهیونگ: دهنتو ببند برو گمشو
تهجون: خوب نیست حرف بد بزنی اقای دکتر
تهیونگ: چرت و پرت نگو چی شده؟
تهجون: دلم برات سوخت نمیتونستم نگم
تهیونگ: چیو؟
تهیونگ قرار بود امروز بیاد خودم تنها خونه بودم تق تق تق با خوشحالی رفتم درو باز کردم تهجون بود
تهجون: ا/ت
ا/ت: اینجا چیکار میکنی الان تهیونگ میاد برو
تهجون: زیاد وقتتو نمیگیرم
ا/ت: من نمیخوام باهات حرف بزنم
تهجون: درباره تهیونگ
ا/ت: میخوای دروغ بگی؟
تهجون: نه درمورد زندگیش تو خارج بود
ا/ت: بیا داخل ولی سریع برو
تهجون: باشه
ا/ت: داخل منظورم تو همین حیاط بود دیگه نرو داخل بگو
تهجون: باشه اولش عذرخواهی میکنم واقعا خیلی ناراحت شدم امیدوارم منو ببخشی اشتباه کردم
ا/ت: درمورد چی حرف میزنی؟
تهجون: بهت خیانت کردم
ا/ت: اینا برای گذشتست ولی الان بگو چیشده؟
تهجون:تهیونگ درباره ی امریکا که بود چیزی گفت
ا/ت: درچه مورد؟
تهجون: درمورد دختری که باهاش بود
ا/ت: چی؟
تهجون: من که اینو ندیدم مامانم گفت که خیلی دوسش داشت
ا/ت: دختره رو؟
تهجون: اره سریع که فهمیدم اومدم که بهت بگم نمیخواستم رابطتون رو خراب کنم ولی میخوام به تو کمک کنم چون دوست دارم
ا/ت: خب ادامش؟
تهجون: بعد از یک دو سال رابطه باهم ازدواج میکنن
ا/ت: چی ازدواج؟
تهجون: واقعا خیلی عجیب بنظر میرسه و فک میکنی من دروغ میگم ولی نه اینطور نیست من همه اینارو راست میگم
ا/ت: او چند روز پیش اینارو به شوخی به من گفت
تهجون: پس بهش اشاره کرده او چطور میتونه همچین شوخی کنه الان باور میکنی
ا/ت: من فک میکردم او خارج فقط داشته درس میخونده
تهجون: منم همینو فک میکردم دیگه نمیدونم چرا برگشته باتو وارد رابطه شده و اگه دختررو دوست داشت چرا اومد اینجا
ا/ت:منم مغزم پر از سواله ولی الان باید چیکار کنم؟
تهجون: من ازت نمیخوام دوسم داشته باشی ولی میخوام نجاتت بدم ا/ت من یه برای سه روز دیگه بلیط گرفتم میخوام برم توهم بیا چون اگه بمونی تهیونگ دوباره یه دروغ دیگه میده
ا/ت: خب باید با مامان بابام حرف بزنم
تهجون: بگو با همکارام میرم سفر
ا/ت: خب بعدش چی
تهجون: مامان و بابات هم میاریم اونجا بهتره خودت از تهیونگ فاصله بگیری اشکات هم پاک کن برو داخل منم میرم دیگه تا تهیونگ نیومده کم کم هم وسایلتو جمع کن
ا/ت: باشه
سرم داشت از درد منفجر میشد یعنی او با دختر دیگه ای هم بوده رفتم داخل نگاه به گوشیم کردم تهیونگ پیام داده بود عزیزم ببخشید نمیتونم امروز بیام فردا میام
کاش فردا هم نیای دیگه نمیخوام ببینمت بلاکش کردم و رفتم یه قرصی خودم اشکامو پاککردم
تهیونگ
فردا
خونه بودم داشتم وسایلمو جمع میکردم برم پیش ا/ت
دلینگ
رفتم درو باز کردم
تهجون: سلام داداش
تهیونگ: چی میخوای؟
تهجون: میخوام درمورد ا/ت باهات صحبت کردم
تهیونگ: دهنتو ببند برو گمشو
تهجون: خوب نیست حرف بد بزنی اقای دکتر
تهیونگ: چرت و پرت نگو چی شده؟
تهجون: دلم برات سوخت نمیتونستم نگم
تهیونگ: چیو؟
۱۸.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.