پارت 26
پارت 26
درم بست چه مامانه باحالی داشت 😂🤣منم دره کمدو محکم بستم خواست جیغ بزنه که پریدم دستمو گذاشتم رو دهنش اروم دمه گوشش گفتم خفه میشی یا خفت کنم دستمو برداشتم دیگه صدای ازش در نیومد چه خوبه منو نمیبینه صدای قلبشو میشنیدم حرم نفساش میخورد تو صورتم خم شدم گونه اشو بی اراده بوسیدم میخواستم کنارش دراز بکشم اما میترسیدم صبح ناخودآگاه ظاهر بشم وهمه چی خراب بشه سریع برگشتم به اتاقم از خستی سریع خوابم برد این نیرو ها تمومه انرژی ادمو میگیره... صبح بیدار شدم و ساکم رو اماده گذاشتم دم در اتاق و خودمم حاضر شدم رفتم تو حیاط منتظره سهیلا بودم که اونم اومد و ره افتادیم تو راه به محمد و آنیکا هم زنگ زدیم که بیان همونجای که قرار گذاشته بودیم وقتی رسیدیم چند دقیقه بعدش اونام اومدن و محمد جلو نشست دوتا دخترا هم عقب راه افتادیم همش تو اینه نامحسوس نگاهش میکردم قیافه خابالوش خیلی خنده دار بود 😂یهو برگشت تو اینه نگام کرد سریع نگاهمو دزدیم و لبخندمو خوردم صدای ظبط رو زیاد کردم (دلبر از شهاب فالجی گوش کنین خیلی بحاله ) خودمم با اهنگ میخوندم سهیلا هم طبق عادت همراهیم میکرد محمدم فقط میخندید آنیکا به زور جلو خودشو گرفته بود دوساعتی میگذشت که تو راه بودیم چند بار پیاده شدم براشون خوراکی خریدم الانم دنباله پمپ بنزینم چون دستشویم گرفته (چیه مگه شما دستشویتون نمیگره😂) اها پیدا کردم سریع پریدم پایین که باعث شد همشون بخندن بدو رفتم سمت دستشوی... کارم که تموم شد اومدم بیرون اخیش دنیا چقدر قشنگه😂رفتم سمت ماشین دیدم نیستن وا کجا رفتم اطرافو نگاه کردم دیدم رفتن تو سوپر مارکت رفتم سمتشون که حواسشون بهم نبود محمد خواست دسته سهیلا رو بگیره که گفتم هووووی چیکار میکنی هول شد یهو گفت هیچی با اخم نگاهش کردم و گفتم سوار شین بریم (اوه بابا جذبه رو برم 😂ازم ترسید ) سوار شدیم و راه افتادم اهنگ (بازم نشستی رو به روم از مهستی) گذاشتم و همه تو سکوت گوش میدادن این هوشه مصنوعی هم چه باحاله.... بلاخره رسیدیم رفتیم به یه هتل که دقیقا کناره دریاچه( زریبار)بود و دوتا اتاق گرفتیم دخترا تو یه اتاق و ما پسرا هم تو یه اتاق ناهار رو اوردن خوردیم و یکم استراحت کردیم که بعدش بریم شهرو بگردیم.... دم در هتل منتظره آنیکا خانوم و سهیلا بودیم خدای شما دخترا چیکار میکنین که انقدر اماده شدنتون طول میکشه علف زیره پام سبز شد بابا... بلاخره اومدن و سوار شدیم حرکت کردیم رفتیم سمت (بازار مریوان) یه بازارخ خیلی بزرگ بود و منو محمد دوربین داشتیم اما و از هر چیزی که قشنگ و متفاوت بود عکس میگرفتیم و اونا هم هرچیزی که میدیدن رو تو ذهنشون ثبت میکردن با مقاله بعد از اونحا رفتیم (دریاچه زریبار) یه دریاچه زیبا
درم بست چه مامانه باحالی داشت 😂🤣منم دره کمدو محکم بستم خواست جیغ بزنه که پریدم دستمو گذاشتم رو دهنش اروم دمه گوشش گفتم خفه میشی یا خفت کنم دستمو برداشتم دیگه صدای ازش در نیومد چه خوبه منو نمیبینه صدای قلبشو میشنیدم حرم نفساش میخورد تو صورتم خم شدم گونه اشو بی اراده بوسیدم میخواستم کنارش دراز بکشم اما میترسیدم صبح ناخودآگاه ظاهر بشم وهمه چی خراب بشه سریع برگشتم به اتاقم از خستی سریع خوابم برد این نیرو ها تمومه انرژی ادمو میگیره... صبح بیدار شدم و ساکم رو اماده گذاشتم دم در اتاق و خودمم حاضر شدم رفتم تو حیاط منتظره سهیلا بودم که اونم اومد و ره افتادیم تو راه به محمد و آنیکا هم زنگ زدیم که بیان همونجای که قرار گذاشته بودیم وقتی رسیدیم چند دقیقه بعدش اونام اومدن و محمد جلو نشست دوتا دخترا هم عقب راه افتادیم همش تو اینه نامحسوس نگاهش میکردم قیافه خابالوش خیلی خنده دار بود 😂یهو برگشت تو اینه نگام کرد سریع نگاهمو دزدیم و لبخندمو خوردم صدای ظبط رو زیاد کردم (دلبر از شهاب فالجی گوش کنین خیلی بحاله ) خودمم با اهنگ میخوندم سهیلا هم طبق عادت همراهیم میکرد محمدم فقط میخندید آنیکا به زور جلو خودشو گرفته بود دوساعتی میگذشت که تو راه بودیم چند بار پیاده شدم براشون خوراکی خریدم الانم دنباله پمپ بنزینم چون دستشویم گرفته (چیه مگه شما دستشویتون نمیگره😂) اها پیدا کردم سریع پریدم پایین که باعث شد همشون بخندن بدو رفتم سمت دستشوی... کارم که تموم شد اومدم بیرون اخیش دنیا چقدر قشنگه😂رفتم سمت ماشین دیدم نیستن وا کجا رفتم اطرافو نگاه کردم دیدم رفتن تو سوپر مارکت رفتم سمتشون که حواسشون بهم نبود محمد خواست دسته سهیلا رو بگیره که گفتم هووووی چیکار میکنی هول شد یهو گفت هیچی با اخم نگاهش کردم و گفتم سوار شین بریم (اوه بابا جذبه رو برم 😂ازم ترسید ) سوار شدیم و راه افتادم اهنگ (بازم نشستی رو به روم از مهستی) گذاشتم و همه تو سکوت گوش میدادن این هوشه مصنوعی هم چه باحاله.... بلاخره رسیدیم رفتیم به یه هتل که دقیقا کناره دریاچه( زریبار)بود و دوتا اتاق گرفتیم دخترا تو یه اتاق و ما پسرا هم تو یه اتاق ناهار رو اوردن خوردیم و یکم استراحت کردیم که بعدش بریم شهرو بگردیم.... دم در هتل منتظره آنیکا خانوم و سهیلا بودیم خدای شما دخترا چیکار میکنین که انقدر اماده شدنتون طول میکشه علف زیره پام سبز شد بابا... بلاخره اومدن و سوار شدیم حرکت کردیم رفتیم سمت (بازار مریوان) یه بازارخ خیلی بزرگ بود و منو محمد دوربین داشتیم اما و از هر چیزی که قشنگ و متفاوت بود عکس میگرفتیم و اونا هم هرچیزی که میدیدن رو تو ذهنشون ثبت میکردن با مقاله بعد از اونحا رفتیم (دریاچه زریبار) یه دریاچه زیبا
۷.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.