پارت 27
پارت 27
بزرگ بود خیلی قشنگ بود چند تا عکس گرفتم که دیدم آنیکا بینمون نیست اطافو نگاه کردم نبود پس این دختره کجاس؟ گفتم سهیلا خانوم محبی کجاس گفت نمیدونم شروع کردیم به گشتنه اطراف دیدم رو اسکله داره با یه اقای که معلوم بود صاحبه قایق هاس صحبت میکنه رفتم گفتم چخبره گفت میخوام سوار شم اما زبونه این اقارو نمیفهمم بلد هم نیست فارسی حرف بزنه خندم گرفته بود روبه اون اقا به زبونه خودمون گفتم 4تا بلیت بده و حساب کردم و همه سوار شدیم و چندتا عکسم گرفتم از اطراف... تا شب خیلی از جاهارو گشتیم مثله(قلعه ایمام. آبشار گویله. ملاقوبی) خسته برگشتیم سمت هتل همه گشنه بودیم گفتم بریم رستوران همه موافقت کرد رفتیم یه رستوران خیلی باحال و سنتی و نشستیم یه میزی دقیقا رو به رومون بود که چهارتا پسر نشیته بودن و الکیمزه میریختن و با صدای بلند میخندیدن حس کردم یکیشون داره به دخترا بد نگاه میکنه مخصوصا به انیکا با حرکته دستم استکانه چای رو انداختم که ریخت رو پاش و بلند شد و داد زد ای سوختم منم از خنده منفجر شدم که داد زد گفت به چی میخندی جدی شدم و گفتم ب تو چه عصبی نگاهم کرد و هیچی نگفت انیکا گفت من میرم دستمو بشورم الان میام چند دقیقه گذشت که صدای جیغ از بیرون اومد سریع دویدم رفتم بیرون که دیدم مچ دسته انیکارو گرفته و داره میکشه دیگه سیمام قاطی کرد و رفتم از پشت دستشو گرفتم و برگردوندم و با مشت زدم تو صورتش افتاد رو زمین اما سریع بلند شد و محکم با مشت زد به پهلوم از عصبانیت دردو احساس نمیکردم با پا محکم زدم تو شکمش که افتاد رو زمین دوباره رفتم روش محکم میزدم تو صورتش و اونم نامردی نکرد با مشت زد تو دماغم گرفتش زیره باده کتک تا جای که دستم از درد بی حس شده بود و صدای جیغ زدن های انیکا رو مخم بود مردم از پشت دستمو گرفتن و ازش جدام کردن بهش نگاه کردم بیهوش رو زمین افتاده بود گشت اومد و گزارش نوشت و رفتیم پاسگاه.... با صورته خونی رو صندلی نشسته بودم که مامور اومد و ازم پرسید تعریف کن منم همه چیو گفتم گفت دفاع از ناموس بوده و.... امشب باید تو بازداشتگاه بخوابم به محمد گفتم دخترارو ببره هتل و مواظبشون باشه صبح با امضای تعهد و... ازاد شدم اون مرتیکه حالش خوب بود فقط بیهوش بود که به هوش اومد برگشتم هتل با وصع داغون رفتم سمته اتاقمون خواستم در بزنم که دره رو به روی باز شد و آنیکا اومد بیرون و تا دید منم پرید تو بغلم هنگ کرده بودم اصلا اینا به کنار که چرا منه غریبه رو بغل کرد یکی به من بگه چجوری منی که بوی گند گرفته بودم و خونی بودم رو بغل کرد؟ یهو ازم جدا شب تازه نگاهم به صورتش افتاد زیره چشماش پف کرده بود انگار اصلا نخوابیده گفت ببخشید یهو بغلت کردم گفتم اشکال نداره برو بخواب
بزرگ بود خیلی قشنگ بود چند تا عکس گرفتم که دیدم آنیکا بینمون نیست اطافو نگاه کردم نبود پس این دختره کجاس؟ گفتم سهیلا خانوم محبی کجاس گفت نمیدونم شروع کردیم به گشتنه اطراف دیدم رو اسکله داره با یه اقای که معلوم بود صاحبه قایق هاس صحبت میکنه رفتم گفتم چخبره گفت میخوام سوار شم اما زبونه این اقارو نمیفهمم بلد هم نیست فارسی حرف بزنه خندم گرفته بود روبه اون اقا به زبونه خودمون گفتم 4تا بلیت بده و حساب کردم و همه سوار شدیم و چندتا عکسم گرفتم از اطراف... تا شب خیلی از جاهارو گشتیم مثله(قلعه ایمام. آبشار گویله. ملاقوبی) خسته برگشتیم سمت هتل همه گشنه بودیم گفتم بریم رستوران همه موافقت کرد رفتیم یه رستوران خیلی باحال و سنتی و نشستیم یه میزی دقیقا رو به رومون بود که چهارتا پسر نشیته بودن و الکیمزه میریختن و با صدای بلند میخندیدن حس کردم یکیشون داره به دخترا بد نگاه میکنه مخصوصا به انیکا با حرکته دستم استکانه چای رو انداختم که ریخت رو پاش و بلند شد و داد زد ای سوختم منم از خنده منفجر شدم که داد زد گفت به چی میخندی جدی شدم و گفتم ب تو چه عصبی نگاهم کرد و هیچی نگفت انیکا گفت من میرم دستمو بشورم الان میام چند دقیقه گذشت که صدای جیغ از بیرون اومد سریع دویدم رفتم بیرون که دیدم مچ دسته انیکارو گرفته و داره میکشه دیگه سیمام قاطی کرد و رفتم از پشت دستشو گرفتم و برگردوندم و با مشت زدم تو صورتش افتاد رو زمین اما سریع بلند شد و محکم با مشت زد به پهلوم از عصبانیت دردو احساس نمیکردم با پا محکم زدم تو شکمش که افتاد رو زمین دوباره رفتم روش محکم میزدم تو صورتش و اونم نامردی نکرد با مشت زد تو دماغم گرفتش زیره باده کتک تا جای که دستم از درد بی حس شده بود و صدای جیغ زدن های انیکا رو مخم بود مردم از پشت دستمو گرفتن و ازش جدام کردن بهش نگاه کردم بیهوش رو زمین افتاده بود گشت اومد و گزارش نوشت و رفتیم پاسگاه.... با صورته خونی رو صندلی نشسته بودم که مامور اومد و ازم پرسید تعریف کن منم همه چیو گفتم گفت دفاع از ناموس بوده و.... امشب باید تو بازداشتگاه بخوابم به محمد گفتم دخترارو ببره هتل و مواظبشون باشه صبح با امضای تعهد و... ازاد شدم اون مرتیکه حالش خوب بود فقط بیهوش بود که به هوش اومد برگشتم هتل با وصع داغون رفتم سمته اتاقمون خواستم در بزنم که دره رو به روی باز شد و آنیکا اومد بیرون و تا دید منم پرید تو بغلم هنگ کرده بودم اصلا اینا به کنار که چرا منه غریبه رو بغل کرد یکی به من بگه چجوری منی که بوی گند گرفته بودم و خونی بودم رو بغل کرد؟ یهو ازم جدا شب تازه نگاهم به صورتش افتاد زیره چشماش پف کرده بود انگار اصلا نخوابیده گفت ببخشید یهو بغلت کردم گفتم اشکال نداره برو بخواب
۷.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.