نیوم نیوم نیوم (مزه مزه کردن دهان نگو که خودت صبح انجام ن
نیوم نیوم نیوم (مزه مزه کردن دهان نگو که خودت صبح انجام نمیدی)بچهاااااااااااااا سوهووووووووو بیدار شینننننننن ساعت 9 صبحهههههه
سهون:هیمممممم ش شیومین بگیر بکپ
بک:سهون خفه بمیر
چانیول:بک چرا انقدر فحش میدی
چن:چانی تو چی کارش داری؟
سوهو:چن ب ت چ
لی:لیدرم بگیر بخواب
کای:هیمممممم پروفسور کیم بای د فک فکر کنه هوممم سوهو بیا باهام دشوری بککککک خودت بی حیاعی
دی او:کای؟کای؟کاااااای؟
کای:چع مرگته
بکهیون:زهر مار بیدار شو داری با کی خرف میزنی
کای:دی اویااااااااا میبینی داره چی بم موگهههه؟😭 😭 😭
سوهو:آری فرزندم حالا دگر صبح شده خودت را بیدار کن
شیومین:من گشنمهههههههههههههههههههههههههههههههههه
بک:😑 😑 😑 😑 😑 شیومین همین 9 ساعت پیش هات داگ خوردیااااااا
سوهو:9 سااااااعت؟
چانیول:نه سااااااعت نه نه ساعت (": $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
اندر حوالات آیرین و پونی و جسی
جسیکا:😴 😴 😴 😴
آیرین:😴 😴 😴 😴 😴
پونی:😴 😴 😴 😴 😴 😴
خوب اینجا هیچی نداره بهتره بریم پیش پسرا🤗 🤗
لی:گمشوووووووو
شیومین:نه دوباره دوباره
همه باهم:سنگ کاغذ قیچیییی اا
همه با هم (بجز سهون):سهون سهون سهون سهون
سهون:😤 😤 😤 😤 من بلد نیستم تخم مرغ
لی:خجااااااالت یه 9 تا تخم مرغه هاااااا
سهون:خا باش
سوهو:تو یک آدمی😘
سهون تخم مرغ درست کرد اونم با طعم تخم خروس
⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙
پایان پارررررت چهار #شکلات_عشق دانای کل*
پونی :جوسییییییی جسییییییی جاسیییییی جیسیییییییی هووووف جسیکا ااااا
آیرین:جسییییییکاااااااااا کجاااایییییییی پونی به نظرت چه گورستانی رفته؟
پونی:اگ فهمیدی به منم بوگو
جسیکا*
صبح بلند شدم رفتم حموم یه دوش کوچولو گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم بیرون تو خیابونا هیشکی نبود یه مغازه باز بود رفتم داخل یه بستنی گرفتم رفتم تو پارک نشستم و خوردمش حالم بد بود تو خیابون همه با انگشت نشونم میدادن انگار من مجرمم ای خدا مگ من چی کار کردم همش تقصیر اون پسرس اه اصلا همش تقصیر خودمه اگ اونروز نیومده بودم بیرون الان اینجوری نمیشد تقریبا کل روز اونجا بودم دیگ شب بود ساعتای 9 با خودم گفتم حتما آیرین و پونی نگرانن اما حوصله اون دوتا رو هم نداشتم از پارک اومدم بیرو با پیاده از اونجا تا همونجایی که قبلا پونی آورده بودمون اومدم به یه درخت تکیه دادم سرمو بردم لای پاهام شروع کردم به گریه کردن تو دلم میگفتم:من میخوام برگردم آمریکا من مامانمو میخوااااام اینجا جای من نیس تو حال خودم بودم که با یه صدای آشنا سرمو برداشتم اه اه اه همون پسره بود
کای:رفتم لای درختا صدای ریز گریه میومد رفتم جلو تر دیدم یه دختر نشسته بود داشت گریه میکرد رفتم پیشش گفتم:چیزیت شده نارا.... میخواستم ادامه بدم که با دیدن چهره دختره رسما خفه شدم با یه اخم پر رنگی نگام میکرد
جسیکا:ای اینجا چی میخوای؟
_اومده بودم بیرون تو اینجا چی میخوای
جسیکا:مگ کوری؟ وضعیتمو نمیبینی؟اگ جنابعالی اون روز منو ندیده بودین و باهام خداحافظی نمیکردین الان نه من اینجا بودم نه تو
_
سهون:هیمممممم ش شیومین بگیر بکپ
بک:سهون خفه بمیر
چانیول:بک چرا انقدر فحش میدی
چن:چانی تو چی کارش داری؟
سوهو:چن ب ت چ
لی:لیدرم بگیر بخواب
کای:هیمممممم پروفسور کیم بای د فک فکر کنه هوممم سوهو بیا باهام دشوری بککککک خودت بی حیاعی
دی او:کای؟کای؟کاااااای؟
کای:چع مرگته
بکهیون:زهر مار بیدار شو داری با کی خرف میزنی
کای:دی اویااااااااا میبینی داره چی بم موگهههه؟😭 😭 😭
سوهو:آری فرزندم حالا دگر صبح شده خودت را بیدار کن
شیومین:من گشنمهههههههههههههههههههههههههههههههههه
بک:😑 😑 😑 😑 😑 شیومین همین 9 ساعت پیش هات داگ خوردیااااااا
سوهو:9 سااااااعت؟
چانیول:نه سااااااعت نه نه ساعت (": $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
اندر حوالات آیرین و پونی و جسی
جسیکا:😴 😴 😴 😴
آیرین:😴 😴 😴 😴 😴
پونی:😴 😴 😴 😴 😴 😴
خوب اینجا هیچی نداره بهتره بریم پیش پسرا🤗 🤗
لی:گمشوووووووو
شیومین:نه دوباره دوباره
همه باهم:سنگ کاغذ قیچیییی اا
همه با هم (بجز سهون):سهون سهون سهون سهون
سهون:😤 😤 😤 😤 من بلد نیستم تخم مرغ
لی:خجااااااالت یه 9 تا تخم مرغه هاااااا
سهون:خا باش
سوهو:تو یک آدمی😘
سهون تخم مرغ درست کرد اونم با طعم تخم خروس
⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙
پایان پارررررت چهار #شکلات_عشق دانای کل*
پونی :جوسییییییی جسییییییی جاسیییییی جیسیییییییی هووووف جسیکا ااااا
آیرین:جسییییییکاااااااااا کجاااایییییییی پونی به نظرت چه گورستانی رفته؟
پونی:اگ فهمیدی به منم بوگو
جسیکا*
صبح بلند شدم رفتم حموم یه دوش کوچولو گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم بیرون تو خیابونا هیشکی نبود یه مغازه باز بود رفتم داخل یه بستنی گرفتم رفتم تو پارک نشستم و خوردمش حالم بد بود تو خیابون همه با انگشت نشونم میدادن انگار من مجرمم ای خدا مگ من چی کار کردم همش تقصیر اون پسرس اه اصلا همش تقصیر خودمه اگ اونروز نیومده بودم بیرون الان اینجوری نمیشد تقریبا کل روز اونجا بودم دیگ شب بود ساعتای 9 با خودم گفتم حتما آیرین و پونی نگرانن اما حوصله اون دوتا رو هم نداشتم از پارک اومدم بیرو با پیاده از اونجا تا همونجایی که قبلا پونی آورده بودمون اومدم به یه درخت تکیه دادم سرمو بردم لای پاهام شروع کردم به گریه کردن تو دلم میگفتم:من میخوام برگردم آمریکا من مامانمو میخوااااام اینجا جای من نیس تو حال خودم بودم که با یه صدای آشنا سرمو برداشتم اه اه اه همون پسره بود
کای:رفتم لای درختا صدای ریز گریه میومد رفتم جلو تر دیدم یه دختر نشسته بود داشت گریه میکرد رفتم پیشش گفتم:چیزیت شده نارا.... میخواستم ادامه بدم که با دیدن چهره دختره رسما خفه شدم با یه اخم پر رنگی نگام میکرد
جسیکا:ای اینجا چی میخوای؟
_اومده بودم بیرون تو اینجا چی میخوای
جسیکا:مگ کوری؟ وضعیتمو نمیبینی؟اگ جنابعالی اون روز منو ندیده بودین و باهام خداحافظی نمیکردین الان نه من اینجا بودم نه تو
_
۵.۷k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.