پارت 1۱
پارت 1۱
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
و جیسون خداحافظی کرد و سوار ماشینش شد و به سرعت به سمت خونه راه افتاد وقتی رسید بغض شدیدی گلوش و چنگ میزد که سریع رفت داخل و رفت تو بغل سوک هون
سوک هون:عزیزم چیشده
جیسون:سوک....سوک هون بابام و دیدم(گریه)
سوک هون:خب اینکه خوبه عزیزم
جیسون:خواهر کوچیکم الان یکی از دانش اموزامه
سوک هون:اوه عزیزم تو دیگه بزرگ شدی میتونی پیش پدر و مادرت بری
جیسون:ولی بنظرت اونا منو میشناسن بابام منو نشناخت
سوک هون:خب عشقم خیلی فرق کردی الانم برو لباس هاتو عوض کن و بیا پایین
جیسون:باشه راستی لیا کجاست
سوک هون:اونجاست
که جیسون دید جه بوم لیا رو وسط خونه لخت اویزون کرده و لیایی رو دید که مثل بچه ها وقت پوشک بهش بود و دلش سوخت
جیسون:چرا اخه اونطوری میکنه با اون دختر
سوک هون:چمیدونم والا
جیسون:هوففف من برم لباس عوض کنم و بیام ناهار
سوک هون:باشه عشقم
..........
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
و جیسون خداحافظی کرد و سوار ماشینش شد و به سرعت به سمت خونه راه افتاد وقتی رسید بغض شدیدی گلوش و چنگ میزد که سریع رفت داخل و رفت تو بغل سوک هون
سوک هون:عزیزم چیشده
جیسون:سوک....سوک هون بابام و دیدم(گریه)
سوک هون:خب اینکه خوبه عزیزم
جیسون:خواهر کوچیکم الان یکی از دانش اموزامه
سوک هون:اوه عزیزم تو دیگه بزرگ شدی میتونی پیش پدر و مادرت بری
جیسون:ولی بنظرت اونا منو میشناسن بابام منو نشناخت
سوک هون:خب عشقم خیلی فرق کردی الانم برو لباس هاتو عوض کن و بیا پایین
جیسون:باشه راستی لیا کجاست
سوک هون:اونجاست
که جیسون دید جه بوم لیا رو وسط خونه لخت اویزون کرده و لیایی رو دید که مثل بچه ها وقت پوشک بهش بود و دلش سوخت
جیسون:چرا اخه اونطوری میکنه با اون دختر
سوک هون:چمیدونم والا
جیسون:هوففف من برم لباس عوض کنم و بیام ناهار
سوک هون:باشه عشقم
..........
۲.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.