نازنینم

نازنینم...!
عادت نیست...
از این فاصله برای تو نوشتن ،
اجبار است...

اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند...
نه زمان ،
که خودت می‌دانی تنهایی ،
ثانیه‌ها را ثابت تر از هر گونه مروری می‌کند...
و نظمِ تکرارِ لحظه‌ها ،
درد ناک‌ترین اتفاقی‌ ‌ست
که برای روحِ همیشه منتظرت می‌‌افتد...

نه مکان...
راستی‌ می‌دانستی سیاهچال ،
پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است ،
ولی‌ همین تاریکی‌ ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر می‌‌کند
و نه آدم ها
با حضور‌های کم رنگشان
با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند
با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
بعد از تو ، هیچ چیزِ آدم‌ها ، جز لحظه ی
وداع‌شان ، برای من شور آفرین نیست
می‌ بینی‌ ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم
دیدگاه ها (۲)

‎در آغوشِ پر مهرت‎کسِ دیگری ‌ست‎می‌ فهمم ...‎و عطرِ دیگری‎بر...

از رقصْ‌واژه‌های شعر تودر ضیافتِ عاشقانه‌های بی‌هواتا شعرهای...

عشقهمانقدر که بزرگم می‌‌کندو شادو امید وارهمانقدر هم تحقیرم ...

یک اتاقیک تختیک بغلیک نفرسهمِ ما از زندگی‌ تجردی ‌ست که ریش...

عزیزدلم! دلگیر نباش... آدم ها مختلف اند. هرکدام سبک خودشان ر...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

ترک گناه به خاطر امام زماننیمه های شب یک انسانی بلند می‌شود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط