نازنینم
نازنینم...!
عادت نیست...
از این فاصله برای تو نوشتن ،
اجبار است...
اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند...
نه زمان ،
که خودت میدانی تنهایی ،
ثانیهها را ثابت تر از هر گونه مروری میکند...
و نظمِ تکرارِ لحظهها ،
درد ناکترین اتفاقی ست
که برای روحِ همیشه منتظرت میافتد...
نه مکان...
راستی میدانستی سیاهچال ،
پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است ،
ولی همین تاریکی ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر میکند
و نه آدم ها
با حضورهای کم رنگشان
با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری میکنند
با منطقی که من نمیفهمم
با احساسی که آنها نمیفهمند
بعد از تو ، هیچ چیزِ آدمها ، جز لحظه ی
وداعشان ، برای من شور آفرین نیست
می بینی ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم
عادت نیست...
از این فاصله برای تو نوشتن ،
اجبار است...
اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند...
نه زمان ،
که خودت میدانی تنهایی ،
ثانیهها را ثابت تر از هر گونه مروری میکند...
و نظمِ تکرارِ لحظهها ،
درد ناکترین اتفاقی ست
که برای روحِ همیشه منتظرت میافتد...
نه مکان...
راستی میدانستی سیاهچال ،
پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است ،
ولی همین تاریکی ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر میکند
و نه آدم ها
با حضورهای کم رنگشان
با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری میکنند
با منطقی که من نمیفهمم
با احساسی که آنها نمیفهمند
بعد از تو ، هیچ چیزِ آدمها ، جز لحظه ی
وداعشان ، برای من شور آفرین نیست
می بینی ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم
- ۳۳۳
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط