یک اتاق

یک اتاق
یک تخت
یک بغل
یک نفر
سهمِ ما از زندگی‌ تجردی ‌ست که ریشه در تشنجِ دست‌ها دارد
ما چیزی نیستیم جز دیوانگانی که
به دردِ خود خنده می‌‌کنند
و به روزگارِ دیگران گریه

ما
عاشقانِ سرخورده از کذبِ قلب‌های متمدن
خسته از بیگانگی بستر ها
خسته از بستر‌های بیگانه
تن‌ به تاریکی‌ و تنهایی‌ و دود داده ایم

ما
تک خوابه‌هایی‌ که باور کرده ایم
با دو خط شعر
از مردگان فاصله می‌‌گیریم

سهمِ ما از زندگی‌
یک اتاق
یک تخت
یک بغل
بیشتر نیست



"نمـی بینمـــت . . .
امـــا می دانـــم . . .
جـایــی در تاریکـی ایـن ســردرد لعنتــی . . .
پنهــــان شــــده ای"
دیدگاه ها (۸)

عشقهمانقدر که بزرگم می‌‌کندو شادو امید وارهمانقدر هم تحقیرم ...

نازنینم...! عادت نیست...از این فاصله برای تو نوشتن ،اجبار اس...

دلم برایت تنگ شده ،و هیچکس حضورِ موذیانه ی بغضی پنهان را در ...

بانو بیدار شو!یک پاکتِ سیگار بخریمیک جعبه دستمال کاغذیکمی‌ ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط