دو پارتی تهیونگ...
⋆وقتی از سرکار میاد و تحریکه ولی دخترتون میگه باید با من فیلم ببینید
p1
۵۰💜💜
(شما یه دختر دارید به اسم یونجی هفت سالشه)
تهیونگ ویو
هوففف بشدت حالم خرابه.......بعد از اینکه یه قرار داد رو امضا کردم به منشیم گفتم کارا رو راس و ریس کنه و خودم به سمت خونه حرکت کردم
در زدم و ا.ت در رو باز کرد و تهیونگ یونجی و ا.ت رو با عینک آناگلیف دید[کسایی که نمیدونن چیه بزنن اسلاید بعد]
_باباییییییییی
تهیونگ: جانمممممممم(یونجی رو بغل کرد)
ا.ت: چطوری خوبی
تهیونگ: خراب
ا.ت: هوم؟
تهیونگ: یونجی بابا منو مامان کار داریم
یونجی اخم کرد و عینکش رو روی صورت تهیونگ گذاشت و با لجبازی گفت
_نه بائو موقع شام پیشم باشید و کارتون ببینیم...تاکید میکنم هر دوتونننننننننن
تهیونگ: ولی منو مامان کار داریم
_ولی مامان به من قول داده(عینکو برداشت)
تهیونگ: هوف باشه
تهیونگ یونگی دو گذاشت کنار و یونگی شروع کرد پانتومیم و یه جورایی گفت خوراکی و شام بیارید من فیلمو میزارم و ا.ت و تهیونگ رفتن توی اشپز خونه و تهیونگ پشت ا.ت ایستاد و بدنشون محکم به بغل گرفت و سرشو کرد و گردن ا.ت
تهیونگ: احح بیبی خیلی نیازت دارم
ا.ت: (عینکو برداشت)بزار برا بعدا ....دو روزه کار داشتیم نتونستیم با یونجی وقت بگذرونیم
تهیونگ: هوفففف خدا نمیشه باشه برا فردا
ا.ت: اگه زودتر گفته بودی میشد ولی الان قول دادم
تهیونگ پکر نگاه ا.ت کرد که ا.ت لبخند بامزهای زد و عینکو گذاشت روی چشمای تهیونگ و قدشو بلند کرد لبای تهیونگ رو بوسید و تو گوشش گفت
ا.ت: اگه وقت شد امشب هم راه داره
تهیونگ ظرفای پر غذا رو برداشت و رفت نشست روی مبل که دید یونجی غرق برنامس و ا.ت هم امد و غذاش رو داد بهش و نشست کنار یونگی جوری که یونجی وسطشون بود
ا.ت ویو
خودمم تحریک بودم و حال خراب تهیونگ رو میفهمیدم....زیر چشمی نگاهی به دیکش کردم که حس کردم الان شلوار پاره میشه اما خب اوضاع خودم بدتر شد به هر تیکه بدنش که نگاه میکردم فقط حال خودمو بدتر میکردم
تهیونگ ویو
اوضاعم خیلی حاد بود فقط داشتم تمام سعیمو میکردم که نگام به حتی موی ا.ت نخوره و این خیلی سخته که بچت از روزی که به دنیا امده کاری کرده زنتون نصف وقتای دیگه ببینی.....دیگه طاقتم تاق شده بود و دستمو رد کردم کمر قوس دار ا.ت رو گرفتم که نگاهمون تو هم گره خورد ....با اون دستم یونجی غرق فیلم رو گذاشتم پایین و ا.ت رو کشوندم سمت خودم
چهره ا.ت داد میزد که نمیشه اما تهیونگ دیگه زده بود به سرش و خیلی وسوسه ا.ت شده بود ....ا.ت رو اورد روی پای خودش و لبای داغشو چسبوند به لبای بیبیش و شروع کردن بی صدا همو بوسیدن اما دیگه نمیشد کوتاه امد تهیونگ خیلی اروم ا.ت رو براید بغل کرد از پشت یونجی رفت از راه پله بالا رفت و ....
#سناریو
#تکپارتی
#تهیونگ
#بی_تی_اس
p1
۵۰💜💜
(شما یه دختر دارید به اسم یونجی هفت سالشه)
تهیونگ ویو
هوففف بشدت حالم خرابه.......بعد از اینکه یه قرار داد رو امضا کردم به منشیم گفتم کارا رو راس و ریس کنه و خودم به سمت خونه حرکت کردم
در زدم و ا.ت در رو باز کرد و تهیونگ یونجی و ا.ت رو با عینک آناگلیف دید[کسایی که نمیدونن چیه بزنن اسلاید بعد]
_باباییییییییی
تهیونگ: جانمممممممم(یونجی رو بغل کرد)
ا.ت: چطوری خوبی
تهیونگ: خراب
ا.ت: هوم؟
تهیونگ: یونجی بابا منو مامان کار داریم
یونجی اخم کرد و عینکش رو روی صورت تهیونگ گذاشت و با لجبازی گفت
_نه بائو موقع شام پیشم باشید و کارتون ببینیم...تاکید میکنم هر دوتونننننننننن
تهیونگ: ولی منو مامان کار داریم
_ولی مامان به من قول داده(عینکو برداشت)
تهیونگ: هوف باشه
تهیونگ یونگی دو گذاشت کنار و یونگی شروع کرد پانتومیم و یه جورایی گفت خوراکی و شام بیارید من فیلمو میزارم و ا.ت و تهیونگ رفتن توی اشپز خونه و تهیونگ پشت ا.ت ایستاد و بدنشون محکم به بغل گرفت و سرشو کرد و گردن ا.ت
تهیونگ: احح بیبی خیلی نیازت دارم
ا.ت: (عینکو برداشت)بزار برا بعدا ....دو روزه کار داشتیم نتونستیم با یونجی وقت بگذرونیم
تهیونگ: هوفففف خدا نمیشه باشه برا فردا
ا.ت: اگه زودتر گفته بودی میشد ولی الان قول دادم
تهیونگ پکر نگاه ا.ت کرد که ا.ت لبخند بامزهای زد و عینکو گذاشت روی چشمای تهیونگ و قدشو بلند کرد لبای تهیونگ رو بوسید و تو گوشش گفت
ا.ت: اگه وقت شد امشب هم راه داره
تهیونگ ظرفای پر غذا رو برداشت و رفت نشست روی مبل که دید یونجی غرق برنامس و ا.ت هم امد و غذاش رو داد بهش و نشست کنار یونگی جوری که یونجی وسطشون بود
ا.ت ویو
خودمم تحریک بودم و حال خراب تهیونگ رو میفهمیدم....زیر چشمی نگاهی به دیکش کردم که حس کردم الان شلوار پاره میشه اما خب اوضاع خودم بدتر شد به هر تیکه بدنش که نگاه میکردم فقط حال خودمو بدتر میکردم
تهیونگ ویو
اوضاعم خیلی حاد بود فقط داشتم تمام سعیمو میکردم که نگام به حتی موی ا.ت نخوره و این خیلی سخته که بچت از روزی که به دنیا امده کاری کرده زنتون نصف وقتای دیگه ببینی.....دیگه طاقتم تاق شده بود و دستمو رد کردم کمر قوس دار ا.ت رو گرفتم که نگاهمون تو هم گره خورد ....با اون دستم یونجی غرق فیلم رو گذاشتم پایین و ا.ت رو کشوندم سمت خودم
چهره ا.ت داد میزد که نمیشه اما تهیونگ دیگه زده بود به سرش و خیلی وسوسه ا.ت شده بود ....ا.ت رو اورد روی پای خودش و لبای داغشو چسبوند به لبای بیبیش و شروع کردن بی صدا همو بوسیدن اما دیگه نمیشد کوتاه امد تهیونگ خیلی اروم ا.ت رو براید بغل کرد از پشت یونجی رفت از راه پله بالا رفت و ....
#سناریو
#تکپارتی
#تهیونگ
#بی_تی_اس
۲۷.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.