واقعی
#واقعی
یه چند هفته ای به سالگرد دوستیمون مونده بوده.(29/7/95)ولی چون علی قرار بود بره دانشگاه میخواستیم امشب جشن چهار نفره بگیریم.من و مائده و حسین و علیرضا.
مائده و حسین جفت هم من و علیرضا هم جفت هم.
لباس قرمزی که برای امشب گرفته بودمش رو پوشیدم ارایش کردم وزنگ زدم به مائده و گفتم بیا دم حیاطتتون تا بیام دنبالت. تا تلفن رو قطع کردم ماشین هم رسید سوار شدم و بهش ادرس خونه مائده رو دادم......قرار بر این بود که علیرضا و حسین منتظر من و مائده باشن توی خونه تا ما برسیم.
رسیدیم دم خونه آیفون رو زدیم در و باز کردن علی و حسین اومدن جلوی ما علی منو بغل کرد و حسینم مائده رو
علی موهامو بوسید وگفت:خوش اومدی عزیزم.
گفتم:خودم میدونم
قیافش اینجوری شد😒
با حسین هم سلام کردم و وارد شدیم.
باورم نمیشد علی اینقدر سلیقه داشته باشه اخه هروقت در مورد لباس ازش میپرسیدم میگفت هرچی خودت میخوای بپوش.
اهنگ ملایمی داشت پخش میشد.
نشستیم روی مبل حسین و مائده توی آشپزخونه هی پچ پچ میکردن علی دستشو انداخت دور گردنم و گفت:مامان و بابات کجان؟
+رفتن شیراز
-امشب کی پیشته؟
+میرم پیش مامان بزرگ
-فاطمه؟
+جونم
-چیزی شد؟
نگاه ب چشماش کردم و گفتم:نرووووووووووو
-نمیشه عزیز من نمیشه مگه خودت نمیگفتی من تحصیلات واسم مهمه خوب بخاطر تو میرم بخاطر خانوادت که بعدا نگن دامادمون بی سواده
+دلم برات تنگ میشه
بوسم کرد و گفت:منم
اینو که گفت اهنگ مورد علاقه من و علی پخش شد
اهنگ ادم سنگی از رضا رامیار و امین قباد.
خوشحال گفتم:وای علی این اهنگ
من و علی شروع کردیم باهاش خوندن
حسین و مائده هم کیک رو اوردن
مائده هی برف شادی رو سرمون میپاشید شمع یک سالگی دوستیمون رو که دست تو دست هم فوت کردیم
انگار در مشکلات رو بروی خودمون باز کردیم.باورم نمیشد توی این سن کم ایقد مشکلات وارد زندگیم بشن
علی من و بوسید و منم علی رو
ولی علی واسه اینکه جو رو عوض کنه کیک رو کوبوند تو صورت من:/
ای خدا بگم چیکار کنه نصف بیشتر کیک مونده بود علی داشت دستاشو با دستمال تمیز میکرد ک به حسین و مائده اشاره کردم ک فیلم بگیرن کیک رو با ظرفش کوبوندم تو صورتش
ناباور صورتش و برگردوند من و بچه ها مرده بودیم از خنده منکه شکممو گرفته بودم و میخندیدم
علی نگاهی به من کرد و دست گذاشت جایی که بشدت حساسم روش گردنم😐 ☹ و قلقکم داد یعنی اگه حسین و مائده جدامون نمیکردن شاید من میمیردم از خنده
اون شب بهترین شب های زندگیم بود. کنارش بودم
درست فردای اون شب علیرضا رفت دانشگاه حالا بین من و علیرضا فرسنگ ها فاصله بود.
یه چند هفته ای به سالگرد دوستیمون مونده بوده.(29/7/95)ولی چون علی قرار بود بره دانشگاه میخواستیم امشب جشن چهار نفره بگیریم.من و مائده و حسین و علیرضا.
مائده و حسین جفت هم من و علیرضا هم جفت هم.
لباس قرمزی که برای امشب گرفته بودمش رو پوشیدم ارایش کردم وزنگ زدم به مائده و گفتم بیا دم حیاطتتون تا بیام دنبالت. تا تلفن رو قطع کردم ماشین هم رسید سوار شدم و بهش ادرس خونه مائده رو دادم......قرار بر این بود که علیرضا و حسین منتظر من و مائده باشن توی خونه تا ما برسیم.
رسیدیم دم خونه آیفون رو زدیم در و باز کردن علی و حسین اومدن جلوی ما علی منو بغل کرد و حسینم مائده رو
علی موهامو بوسید وگفت:خوش اومدی عزیزم.
گفتم:خودم میدونم
قیافش اینجوری شد😒
با حسین هم سلام کردم و وارد شدیم.
باورم نمیشد علی اینقدر سلیقه داشته باشه اخه هروقت در مورد لباس ازش میپرسیدم میگفت هرچی خودت میخوای بپوش.
اهنگ ملایمی داشت پخش میشد.
نشستیم روی مبل حسین و مائده توی آشپزخونه هی پچ پچ میکردن علی دستشو انداخت دور گردنم و گفت:مامان و بابات کجان؟
+رفتن شیراز
-امشب کی پیشته؟
+میرم پیش مامان بزرگ
-فاطمه؟
+جونم
-چیزی شد؟
نگاه ب چشماش کردم و گفتم:نرووووووووووو
-نمیشه عزیز من نمیشه مگه خودت نمیگفتی من تحصیلات واسم مهمه خوب بخاطر تو میرم بخاطر خانوادت که بعدا نگن دامادمون بی سواده
+دلم برات تنگ میشه
بوسم کرد و گفت:منم
اینو که گفت اهنگ مورد علاقه من و علی پخش شد
اهنگ ادم سنگی از رضا رامیار و امین قباد.
خوشحال گفتم:وای علی این اهنگ
من و علی شروع کردیم باهاش خوندن
حسین و مائده هم کیک رو اوردن
مائده هی برف شادی رو سرمون میپاشید شمع یک سالگی دوستیمون رو که دست تو دست هم فوت کردیم
انگار در مشکلات رو بروی خودمون باز کردیم.باورم نمیشد توی این سن کم ایقد مشکلات وارد زندگیم بشن
علی من و بوسید و منم علی رو
ولی علی واسه اینکه جو رو عوض کنه کیک رو کوبوند تو صورت من:/
ای خدا بگم چیکار کنه نصف بیشتر کیک مونده بود علی داشت دستاشو با دستمال تمیز میکرد ک به حسین و مائده اشاره کردم ک فیلم بگیرن کیک رو با ظرفش کوبوندم تو صورتش
ناباور صورتش و برگردوند من و بچه ها مرده بودیم از خنده منکه شکممو گرفته بودم و میخندیدم
علی نگاهی به من کرد و دست گذاشت جایی که بشدت حساسم روش گردنم😐 ☹ و قلقکم داد یعنی اگه حسین و مائده جدامون نمیکردن شاید من میمیردم از خنده
اون شب بهترین شب های زندگیم بود. کنارش بودم
درست فردای اون شب علیرضا رفت دانشگاه حالا بین من و علیرضا فرسنگ ها فاصله بود.
- ۳.۱k
- ۱۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط