خطری به رنگ بنفش . پارت 7
هانا با خشم به ران خیره شد. "فکر میکنی این کار محافظته؟ اینکه من رو از زندگیام بدزدی؟" صدایش لرزان بود، اما در چشمانش شعلهای از خشم و درد میدرخشید.
ران، که در سکوت به او نگاه میکرد، آهی کشید و گفت: "من نمیخواستم اینطور بشه. اما نمیتونستم بذارم اتفاقی برات بیفته. تو نمیفهمی که چقدر خطرناکه."
هانا قدمی به سمت او برداشت و با صدایی که از خشم میلرزید، گفت: "نه، ران. تو نمیفهمی. تو فکر میکنی که میتونی تصمیم بگیری که چه چیزی برای من بهتره؟ این زندگی منه، نه تو."
ران، که همیشه در برابر دشمنانش قوی و بیاحساس بود، حالا در برابر هانا شکسته به نظر میرسید. "من فقط میخواستم ازت محافظت کنم، هانا. نمیتونم ببینم که بهت آسیبی برسه."
هانا با صدایی آرامتر اما همچنان پر از خشم گفت: "محافظت؟ این محافظت نیست، ران. این کنترل کردنه. و من نمیتونم این رو قبول کنم."
ران به او نزدیک شد، چشمانش پر از التماس بود. "من نمیخواستم اینطور بشه. اما نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم ببینم که تو رو از دست بدم."
هانا برای لحظهای سکوت کرد. قلبش میخواست باور کند که ران هنوز همان مردی است که زمانی عاشقش بود، اما خشم و درد گذشته اجازه نمیداد. "تو باید بفهمی، ران. عشق به معنی کنترل نیست. به معنی اعتماد و احترامه."
ران سرش را پایین انداخت. برای اولین بار، او احساس کرد که شاید عشقش به هانا، به جای محافظت، او را بیشتر از قبل آسیب زده است. اما در دلش، هنوز امیدی بود. امید به اینکه شاید بتواند دوباره اعتماد او را به دست بیاورد، حتی اگر این راه پر از سختی باشد.
#ران
#هایتانی
#انیمه
#بونتن
#توکیو_ریونجرز
ران، که در سکوت به او نگاه میکرد، آهی کشید و گفت: "من نمیخواستم اینطور بشه. اما نمیتونستم بذارم اتفاقی برات بیفته. تو نمیفهمی که چقدر خطرناکه."
هانا قدمی به سمت او برداشت و با صدایی که از خشم میلرزید، گفت: "نه، ران. تو نمیفهمی. تو فکر میکنی که میتونی تصمیم بگیری که چه چیزی برای من بهتره؟ این زندگی منه، نه تو."
ران، که همیشه در برابر دشمنانش قوی و بیاحساس بود، حالا در برابر هانا شکسته به نظر میرسید. "من فقط میخواستم ازت محافظت کنم، هانا. نمیتونم ببینم که بهت آسیبی برسه."
هانا با صدایی آرامتر اما همچنان پر از خشم گفت: "محافظت؟ این محافظت نیست، ران. این کنترل کردنه. و من نمیتونم این رو قبول کنم."
ران به او نزدیک شد، چشمانش پر از التماس بود. "من نمیخواستم اینطور بشه. اما نمیتونم ازت دور باشم. نمیتونم ببینم که تو رو از دست بدم."
هانا برای لحظهای سکوت کرد. قلبش میخواست باور کند که ران هنوز همان مردی است که زمانی عاشقش بود، اما خشم و درد گذشته اجازه نمیداد. "تو باید بفهمی، ران. عشق به معنی کنترل نیست. به معنی اعتماد و احترامه."
ران سرش را پایین انداخت. برای اولین بار، او احساس کرد که شاید عشقش به هانا، به جای محافظت، او را بیشتر از قبل آسیب زده است. اما در دلش، هنوز امیدی بود. امید به اینکه شاید بتواند دوباره اعتماد او را به دست بیاورد، حتی اگر این راه پر از سختی باشد.
#ران
#هایتانی
#انیمه
#بونتن
#توکیو_ریونجرز
- ۱.۹k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط