عشق کلاسیک 🤎✨
عشق کلاسیک 🤎✨
p17
م/ا : امید وارم راستش رو گفته باشید !
ویو ا.ت
صبح با صدای پرنده ها و نور خورشید که مستقیم به چشمام میخوردن بیدار شدم رفتم دست و صورتم و شستم ، اومدم داخل کمد لباس هام رو نگاه کردم و یه لباس قنگ و سادمو برداشتم و پوشدیم ، رفتم پایین تا صبحانه بخورم
م/ا : صبح بخیر شاهزاده خانم !
ب/ا : صبح بخیر دخترم بیا صبحانه !
ا.ت : صبح بخیر مامان و بابا !
یونگی : چه عجب خرس قطبی مون بیدار شد
ا.ت : اگه قصد داری همین اول روزم و خراب کنی باید بگم تلاشت بی فایدس
یونگی : میخواستم یه موضوع مهم رو بهتون بگم
م/ا : این موضوع چیه که تو بهش میگی مهم ؟
یونگی : من ... قرار میزارم
ب/ا : با کی ؟
ا.ت : آیو !
یونی : تو چرا اون دهن خوشبوت و باز میکنی وقتی دارم خودم میگم ؟
ا.ت : کمکت کردم
م/ا : خبر خیلی خوبی بود ... ولی من یادم نیست آیو کی بود
ا.ت : مامان آیو آبجیه جونگکوکه دیگه
یونگی : باز به جای من حرف زد
م/ا : خوبه که آیو عه آیو واقعا دختر خوبیه
ا.ت : تازه مامان اون روز که با یونگی رفتم ...
یونگی : خفه شو گلم😊
ا.ت : اگه نشم 😊
یونگی : خفت میکنم☺️
ب/ا : بسه دیگه ... پسرم واقعا روزم و ساختی
یونگی: کاری نکردم فقط حقیقت و گفتم
م/ا : همین حقیقت ها روز آدم و میسازه
ا.ت: باشه فهمیدیم شاعرید بسه
این خانواده روزشون و با خوبی و خوشی شروع کردن بدون در نظر گفرتن اینکه قبلا چقدر دعوا کرده بودن و چه اختلاف هایی داشتن در اون طرف دیگه هم تازه صبح شده
ویو تهیونگ
صبح با صدای آروم مادرم بیدار شدم رفتم دست و صورتم و شستم و لباسم و عوض کردم و رفتم پایین سر میز صبحانه
م/ا : صبح بخیر پسرم !
ب/ا : صبح بخیر جناب کیم تهیونگ!
ته : صبح شما هم بخیر !
م/ا : این روزا زیاد دور هم نمیشینیم و همین باعث میشه احساس تنهایی کنم
ب/ا : بیاین امروز باهم باشیم چطوره ؟!
ته : پس من اول شروع به حرف زدن کنم ؟
م/ا : تو از همه جا خبر داری یکم خبر بهمون بده البته خبر های شاد !
ته : میدونستین برادر ا.ت و جونگکوک هم دارن سر و سامون میگیرن ؟
م/ا : واقعا ! چقدر خوب !
ب/ا : حالا اون دخترا کین ؟
ته : جونگکوک که با دختر دایی ریخته رو هم یونگی هم رو خواهر جونگکوک یعنی آیو ریخته رو هم
م/ا : پس باهم فامیل بودیم ،فامیل تر شدیم درسته ؟
ته : مهم اینه که دیگه دست از سر من برمیدارن
م/ا : چرا تو ؟
ته : همش به من میگفتن که این و اون و برام جور کن ولی من کاری انجام نمیدادم
ب/ا : عجب ! به خودم رفتی !
خلاصه که امروز بسیار خوب شروع شده
ادامه دارد ...
p17
م/ا : امید وارم راستش رو گفته باشید !
ویو ا.ت
صبح با صدای پرنده ها و نور خورشید که مستقیم به چشمام میخوردن بیدار شدم رفتم دست و صورتم و شستم ، اومدم داخل کمد لباس هام رو نگاه کردم و یه لباس قنگ و سادمو برداشتم و پوشدیم ، رفتم پایین تا صبحانه بخورم
م/ا : صبح بخیر شاهزاده خانم !
ب/ا : صبح بخیر دخترم بیا صبحانه !
ا.ت : صبح بخیر مامان و بابا !
یونگی : چه عجب خرس قطبی مون بیدار شد
ا.ت : اگه قصد داری همین اول روزم و خراب کنی باید بگم تلاشت بی فایدس
یونگی : میخواستم یه موضوع مهم رو بهتون بگم
م/ا : این موضوع چیه که تو بهش میگی مهم ؟
یونگی : من ... قرار میزارم
ب/ا : با کی ؟
ا.ت : آیو !
یونی : تو چرا اون دهن خوشبوت و باز میکنی وقتی دارم خودم میگم ؟
ا.ت : کمکت کردم
م/ا : خبر خیلی خوبی بود ... ولی من یادم نیست آیو کی بود
ا.ت : مامان آیو آبجیه جونگکوکه دیگه
یونگی : باز به جای من حرف زد
م/ا : خوبه که آیو عه آیو واقعا دختر خوبیه
ا.ت : تازه مامان اون روز که با یونگی رفتم ...
یونگی : خفه شو گلم😊
ا.ت : اگه نشم 😊
یونگی : خفت میکنم☺️
ب/ا : بسه دیگه ... پسرم واقعا روزم و ساختی
یونگی: کاری نکردم فقط حقیقت و گفتم
م/ا : همین حقیقت ها روز آدم و میسازه
ا.ت: باشه فهمیدیم شاعرید بسه
این خانواده روزشون و با خوبی و خوشی شروع کردن بدون در نظر گفرتن اینکه قبلا چقدر دعوا کرده بودن و چه اختلاف هایی داشتن در اون طرف دیگه هم تازه صبح شده
ویو تهیونگ
صبح با صدای آروم مادرم بیدار شدم رفتم دست و صورتم و شستم و لباسم و عوض کردم و رفتم پایین سر میز صبحانه
م/ا : صبح بخیر پسرم !
ب/ا : صبح بخیر جناب کیم تهیونگ!
ته : صبح شما هم بخیر !
م/ا : این روزا زیاد دور هم نمیشینیم و همین باعث میشه احساس تنهایی کنم
ب/ا : بیاین امروز باهم باشیم چطوره ؟!
ته : پس من اول شروع به حرف زدن کنم ؟
م/ا : تو از همه جا خبر داری یکم خبر بهمون بده البته خبر های شاد !
ته : میدونستین برادر ا.ت و جونگکوک هم دارن سر و سامون میگیرن ؟
م/ا : واقعا ! چقدر خوب !
ب/ا : حالا اون دخترا کین ؟
ته : جونگکوک که با دختر دایی ریخته رو هم یونگی هم رو خواهر جونگکوک یعنی آیو ریخته رو هم
م/ا : پس باهم فامیل بودیم ،فامیل تر شدیم درسته ؟
ته : مهم اینه که دیگه دست از سر من برمیدارن
م/ا : چرا تو ؟
ته : همش به من میگفتن که این و اون و برام جور کن ولی من کاری انجام نمیدادم
ب/ا : عجب ! به خودم رفتی !
خلاصه که امروز بسیار خوب شروع شده
ادامه دارد ...
۷۵۵
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.