🍁Part 66🍁
🍁Part_66🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
کجا رفته پس
ای خدا کجاس
رفتم بیرون از اتاق رفتم پایین از پله ها
کسی نبود سر صدا هم نمیومد
که صدای زنگ اومد و مهشاد از تو یکی از اتاقا
اومد بیرون
مهشاد:سلام(خواب آلود)
ارسلان:سلام دیانا کو؟؟
مهشاد:اون زنگ خودشو خفه کرد برو درو باز کن
ارسلان:هوووفف...رفتم درو باز کردم
عرفان بود دوباره همون طوری حالش خوب نبود
عرفان:سلام داداش
ارسلان:سلام بیا تو...از جلو در رفتم کنار که اومد داخل
عرفان:چه خبر؟
ارسلان:همون خبرایی که بهت گفتم بشین
دیانا هم نیست عصابم ریده شده توش
مهشاد:سلام
عرفان:از جام بلند شدم...سلام
مهشاد:بفرمایید بشینید
عرفان:معرفی نمیکنی ارسلان؟
ارسلان:دوست دختر محراب مثل خواهرمه
مهشاد:لطف دارن عاقا ارسلان
ارسلان:عرفان بشین ما الان میایم چایی میخوری يا قهوه؟
عرفان:قهوه اگه زحمتی نیست
مهشاد:نه بابا چه زحمتی
ارسلان:مهشاد قهوه رو داد به عرفان بعد گفتم...مهشاد بیا یه لحظه
مهشاد:اومدم
ارسلان:بردمش داخل اتاق و گفتم...دیانا کجاست؟؟؟کجا رفته اون که نمیتونست زیاد حرکت کنه و راه رفتن براش سخت بود
دکتر و بقیه پرستارا کجان؟؟
مهشاد:نفس بگیر..هوووف من نمیدونم چرا داری منو روانی میکنی؟؟
ارسلان:میگم دیانا کجاست مگه میشه تو ندونی؟؟
اصن باشه تو نمیدونی بقیه که میدونن کجان کجان؟
مهشاد:خوابن بقیه خوابن آروم باش خودم بهت میگم تو فقط آروم باش باشه؟
ارسلان:نفس عمیقی کشیدمو...باشه آرومم فقط بگو دیانای من کجاست؟؟
مهشاد:ببین..دیانا خب از...دست..ت ناراحت بود بعد..گفت میخواد..بره...خونه خودشون
ارسلان:چییییی شما هم گذاشتین؟؟؟
اون حالش خوب نبود شما چرا اینکارو کردین؟؟؟؟
مهشاد:عههه قرار بود آروم باشی چرا داد میزنی حالا هم که چیزی نشده چرا جوش میزنی آروم باش
ارسلان:ولم کن نمیخواممم...بع سرعت از خونه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه دیانا حرکت کردم
📌امیر📌(یادتونه تو مهمونی؟این امیر روزه)
ارسلان آقا مگه نمیدونستی من کينه ایم؟؟
تو که میدونستی من برات میمردم
من به خاطر تو تو مدرسه همش از نمره انظباطم
کم میشد
کارای تو رو گردن میگرفتم
تمام خودکارمو دادم بهت یادت نمیاد؟؟😕
یادت نمیاد نه؟؟
یادت میارم که منو تو دوستایی بودیم که برا هم میمردیم گفتی تا آخر دنیا باهمیم هرچی که بشه
سیل بیاد ما باهمیم زمین و آسمون به هم بریزه باهمیم تو نمیگفتی اینارو؟😕
هوووفف
اگه تعقیبت نمیکردم که نميتونستم عشقتو از چنگت در بیارم
وارد ساختمون شدم و پشت سر ارسلان ولی با فاصله زیاد جوری که نفهمه خیلی خیلی اروم راه میرفتم تا اینکه رسید به یکی از واحد ها و...
💛💛💛
مــــــــایــــــــلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد؟
💜💚💙💛❤️🧡
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
کجا رفته پس
ای خدا کجاس
رفتم بیرون از اتاق رفتم پایین از پله ها
کسی نبود سر صدا هم نمیومد
که صدای زنگ اومد و مهشاد از تو یکی از اتاقا
اومد بیرون
مهشاد:سلام(خواب آلود)
ارسلان:سلام دیانا کو؟؟
مهشاد:اون زنگ خودشو خفه کرد برو درو باز کن
ارسلان:هوووفف...رفتم درو باز کردم
عرفان بود دوباره همون طوری حالش خوب نبود
عرفان:سلام داداش
ارسلان:سلام بیا تو...از جلو در رفتم کنار که اومد داخل
عرفان:چه خبر؟
ارسلان:همون خبرایی که بهت گفتم بشین
دیانا هم نیست عصابم ریده شده توش
مهشاد:سلام
عرفان:از جام بلند شدم...سلام
مهشاد:بفرمایید بشینید
عرفان:معرفی نمیکنی ارسلان؟
ارسلان:دوست دختر محراب مثل خواهرمه
مهشاد:لطف دارن عاقا ارسلان
ارسلان:عرفان بشین ما الان میایم چایی میخوری يا قهوه؟
عرفان:قهوه اگه زحمتی نیست
مهشاد:نه بابا چه زحمتی
ارسلان:مهشاد قهوه رو داد به عرفان بعد گفتم...مهشاد بیا یه لحظه
مهشاد:اومدم
ارسلان:بردمش داخل اتاق و گفتم...دیانا کجاست؟؟؟کجا رفته اون که نمیتونست زیاد حرکت کنه و راه رفتن براش سخت بود
دکتر و بقیه پرستارا کجان؟؟
مهشاد:نفس بگیر..هوووف من نمیدونم چرا داری منو روانی میکنی؟؟
ارسلان:میگم دیانا کجاست مگه میشه تو ندونی؟؟
اصن باشه تو نمیدونی بقیه که میدونن کجان کجان؟
مهشاد:خوابن بقیه خوابن آروم باش خودم بهت میگم تو فقط آروم باش باشه؟
ارسلان:نفس عمیقی کشیدمو...باشه آرومم فقط بگو دیانای من کجاست؟؟
مهشاد:ببین..دیانا خب از...دست..ت ناراحت بود بعد..گفت میخواد..بره...خونه خودشون
ارسلان:چییییی شما هم گذاشتین؟؟؟
اون حالش خوب نبود شما چرا اینکارو کردین؟؟؟؟
مهشاد:عههه قرار بود آروم باشی چرا داد میزنی حالا هم که چیزی نشده چرا جوش میزنی آروم باش
ارسلان:ولم کن نمیخواممم...بع سرعت از خونه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه دیانا حرکت کردم
📌امیر📌(یادتونه تو مهمونی؟این امیر روزه)
ارسلان آقا مگه نمیدونستی من کينه ایم؟؟
تو که میدونستی من برات میمردم
من به خاطر تو تو مدرسه همش از نمره انظباطم
کم میشد
کارای تو رو گردن میگرفتم
تمام خودکارمو دادم بهت یادت نمیاد؟؟😕
یادت نمیاد نه؟؟
یادت میارم که منو تو دوستایی بودیم که برا هم میمردیم گفتی تا آخر دنیا باهمیم هرچی که بشه
سیل بیاد ما باهمیم زمین و آسمون به هم بریزه باهمیم تو نمیگفتی اینارو؟😕
هوووفف
اگه تعقیبت نمیکردم که نميتونستم عشقتو از چنگت در بیارم
وارد ساختمون شدم و پشت سر ارسلان ولی با فاصله زیاد جوری که نفهمه خیلی خیلی اروم راه میرفتم تا اینکه رسید به یکی از واحد ها و...
💛💛💛
مــــــــایــــــــلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد؟
💜💚💙💛❤️🧡
۷.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.